مادر عزیزم! الان که این کاغذ را می نویسم آن کلفت بادکوبه ای که داشتیم قهر کرده و رفته است. هم باید به کار خانه کمک کنم، هم تکالیف بچه ها را انجام بدهم، و هم باید بعضی یادداشت ها بکنم که چیزهایی را که داشتم می نوشتم و حالا ناقص می گذارم فراموش نشوند. با وجود این جواب به کاغذ شما را، که همین امروز آن را دریافت داشته ام، با کمال شوق مقدم می دارم. همین طور با وجود اینکه کاغذهای شب چاپ خوب ندارم، از عکس هایی که خواسته بودید در همین ساعت تهیه کرده در جوف پاکت می گذارم. شاید همین مشغولیات رفع دلتنگی من بکند. بی نهایت از حیات و دنیا دلتنگ هستم. در صورتی که نه به نان شب محتاجم، نه غصه دارم که چرا به فلان مرتبه نرسیده ام. و نه اوقات تلخی های داخلی منزل اسباب ناراحتی می شود؛ علت دلتنگی من در همین کتابها و کاغذهاست که من در وسط آن ها، مثل مرغابی در دریا، غوطه ورم. چون شرح آن باعث بر دردسر شما می شود و موجب ندارد، از آن خودداری می کنم. بعلاوه این بندر کوچک هم فضای غمناکی دارد، انسان را هرطور باشد دلتنگ می کند. انسان نمی داند کی می میرد، ولی می داند که باید زندگی کند و از زندگانی حظ ببرد. دلتنگی من از این راه است. خیال می کنم که قلبا هم مریض باشم. اصلا به قدری ذوق زده از هر کاری هستم که هیچ چیز را در عالم دوست ندارم. به شکار هم که این قدر خوشم می آمده است با وجود اینکه وسایل مهیا است، چندان عشق ندارم. چیز نوشتن هم عادت من است. با این کار هرگز ذوق و نشاط خودم را به طور خوبی امتحان نمی کنم. به مناسبت همین کسالت بود که «آرسینا دوسود» خواستم. آرسینا دوسود، خون را تصفیه می کند صفای خون هم در خوشحالی یا دلتنگی انسان، دخالت دارد. از رسیدن آن خیلی ممنون هستم. 20 جلد بحران اقتصادی دنیا دریافت داشتم. مطمئن باشید شما را هیچوقت از خبرهایی که برسد بی خبر نخواهم گذاشت، در این خصوص هرگز سفارش نکنید. خودم قلب مادرها را می شناسم.