از من می خواهی چه راه نغمه ای را از قلب سوخته ام باز کرده و به مردم نمایش بدهم؟ نوشته های خود را که تمام مثل خود من مخفی شده اند خیلی طولانی نوشته ام و از آن ها کمتر می توانم قسمت کوتاهی را جدا کنم که اثر خود را کم نکند یا خواننده ی کتاب خوب تو آن را بپسندد. اگر نوشته من مثل یک گل هم با طراوت و رنگی باشد وقتی که آن را پرپر کرده هر برگش را به یک طرف بفرستم آیا از رونق خود کم نمی کند؟ قلب من ساز کوک شده ایست که هرکه به آن دست می برد نغمه ای بیرون می کشد. اما بیشتر طبیعت است که آن را می نوازد. هرگز کسی تارهای ساز مرا از استغاثه مردگان و صدای ارواح، گریه از وسط ابرو خنده از لب گل خالی نمی بیند. آیا قبول داری که هر قلبی نمی تواند اینها را تعبیر کند؟ برای شناسایی چیزهای کوچک و مختصر کمی تنزل باطن کافی است اما برای آنچه ماجرایی کم دارد کم و بیش عظمت و سوق طبیعی لازم است. من پرنده ی کوهی عجیب و غریبی هستم که در شهرها به صدای اول به دور من جمع شده و کم کم وقتی که نمی توانند مرا و اسرار مرا بشناسند از من دور می شوند. آیا می خواهی این پرنده ای را که آسمان برای حفظ آبروی خود به روی قلب من کشیده است از هم بدرم؟ از یک گوشه ی آن عشق مثل ملائکه ی قشنگی بازی کنان می خندد. از گوشه ی دیگر طبیعت اکلیلی از گل به دست گرفته آهسته می لرزد و پیش می آید! می خواهی هیاهوی این دو بازیگر را بشنوی، قلب من مال تست. با آن هرچه دلت می خواهد بکن. اما راضی نشو که دیگران از آن نفرت کرده بگریزند.