مامان فندقی را در میان دستان و پوزه اش را نزدیک گوش های او کرد و آرام به او گفت: «گاهی ما باید کارایی رو انجام بدیم که نمی خوایم. گاهی کارها در ابتدا شگفت آور و ترسناک به نظر میان. اما هنگامی که تو به مدرسه بری، عاشق اون می شی. دوستای تازه پیدا می کنی، با اسباب بازی های بهتر بازی می کنی، کتاب های گوناگون می خونی و با تاب های بزرگ تر و بهتری بازی می کنی.» همچنین مامان راکون گفت: «من راز بسیار خوبی رو می دونم که میتونه وقتی در مدرسه هستی بهت کمک کنه تا مدرسه هم به خوبی و گرمی خونه باشه...» فندقی اشک هایش را پاک کرد و با خوشحالی گفت: «یک راز؟ چه رازی؟»
قیمت کتابها نسبت به جاهای دیگر خیلی بالاتر است
کتاب بسیار ارزشمند و مفید برای کودکانی که میخواهند وارد مدرسه یا مهد کودک شوند