یک داستان پریان دلنشین برای آن هایی که خسته و مورد کم لطفی قرار گرفته اند.
این داستان غافلگیرکننده و مهرآمیز، به رویای مخفیانه بسیاری از مادرانی که بیش از اندازه کار می کنند، زندگی می بخشد.
اثری سریع و دلگرم کننده درباره زنی که باید همه چیز را رها کند تا همه چیز را به دست آورد.
دو ساعت بعد، «ماری بث» کم کم دچار هراس شد. دکتر «کری»، بعد از این که «ماری بث» را خاطرجمع کرد که احتمالا چیزی نیست، او را سوار تاکسی کرد و به نزدیک ترین اورژانس رساند و از قبل زنگ زد تا آن ها بدانند او دارد می آید؛ «فقط برای چکاپ؛ محض اطمینان.»
به محض رسیدن به اورژانس، دست بندی به دستش زدند که به مانیتوری متصل بود. بعد او را به واحد مراقبت های قلبی هدایت کردند. در آنجا تحت نظارت صف بی پایانی از پزشکان قرار گرفت که حتی به آن ها نمی آمد به سن مجاز نوشیدن رسیده باشند، چه برسد به پزشکی خواندن.
در راه رسیدن به بیمارستان، «ماری بث» به محل کار «جیسون» زنگ زد که رفت روی پیغامگیر. یادش بود که «جیسون» گفته بود ممکن است قسمتی از روز را بیرون از دفترش باشد، پس به موبایلش زنگ زد. باز هم پیغامگیر؛ طبق معمول. «جیسون» به حرف زدن با تلفن حساسیت داشت.