در دنیای فراموشکار ما خاطرهی قهرمانان محو میشود…. شاهدختی هندیتبار برای رویارویی با هیتلر… نور در این نبرد بینامونشان، نبرد رمزهای پنهانی، نبرد قتلهای شبانه و نبرد اتاقهای شکنجه، بیشتر و بهتر از هر کس دیگری مبارزه کرد. آیین شاهزادگان این است که به خود رنجی راه نمیدهند مگر رنج زاده شدن. و او برای ما، رنج مردن را نیز پذیرا شده بود…. و در این ارتش سودازدهی تهی مغز، که من یکی از پر آوازه ترینشان بودم، و در این نکبت کدهی بدنام جنگ جهانی دوم، نور بهحقْ شاهدخت بود. به عنوان کسی که میشناختمش و به عنوان کسی که در کنارش مبارزه کردهام، میتوانم شایستهترین فردی باشم که از او برایتان بگویم. مدتها پس از جنگ بود که این را با تمام وجود درک کردم، پس از تجسسی دهساله در میان بازماندگان این کمدی قهرمانانه. به خاطر آنهاست که مینویسم، و نیز به خاطر نور، زیرا من بودم که هدایت این کشتی عظیم کمخردان را بر عهده داشتم، زیرا این مأمور مخفی سازمان که در دل شب در کنارش مبارزه کردهام، زن رویاهای من است.
کتاب شاهدختی که فراموش شد