ادبیات «غیرداستانی خلاق» که با نام های «ژورنالیسم ادبی» و «ادبیات واقعیت» نیز شناخته می شود، مرز میان هنر ادبی (داستان، شعر) و پژوهش های غیرداستانی را از میان برمی دارد. این گونه از ادبیات، موضوعات حقیقی و واقعیات را در بر دارد اما از همان تکنیک ها و آرایه هایی استفاده می کند که در داستان ها به چشم می خورد—از جمله «پیش زمینه»، «صدا/لحن»، «شخصیت پردازی» و غیره. این نکته باعث می شود ادبیات «غیرداستانی خلاق» تفاوت های آشکاری با آثار غیرداستانی رایج داشته باشد. آثار «غیرداستانی خلاق» را همچنین می توان مانند داستان ها، به شکل «تجربی» و خارج از قواعد مرسوم روایت کرد، تنها نکته اینجاست که اثر باید بر اساس واقعیت ها خلق شده باشد.
چگونگی محتوای آثار «غیرداستانی خلاق»
توجه به این نکته ضروری است که محتوای یک اثر «غیرداستانی خلاق» حتما لازم نیست بر اساس زندگی یا تجارب خود نویسنده شکل گرفته باشد. به عنوان نمونه، یک نویسنده ممکن است به منظور خلق تصویری بهتر از افرادی که در حال مصاحبه با آن ها است، از تکنیک های «ژورنالیسم ادبی» استفاده کند. اما از طرف دیگر، نویسندگانِ آثار غیرداستانی معمولا موضوعات یا افراد نزدیک به خودشان را برای نوشتن انتخاب می کنند. تا زمانی که اثر به چیزی واقعی، یا چیزی بر اساس واقعیات می پردازد، نویسنده اجازه دارد اثر را به مسیر دلخواه خود هدایت کند.
در آثار «غیرداستانی خلاق»، نویسندگان با مشاهده و ثبت پدیده ها، تصویری از لحظه یا لحظاتی از زندگی واقعی را خلق می کنند و از این طریق، معنایی مشخص را از دل جزئیات حقیقی بیرون می کشند. این فرآیندِ بیرون کشیدن معنا با مفاهیم رایج در ساختار آثار دراماتیک گره خورده است؛ این یعنی نویسنده هنگام استخراج معنا از یک صحنه ی مشاهده شده، باید اثر خود را با آغاز، میانه و پایانی ارائه کند که به شکلی آشکار، کشمکش ها و مسیر شخصیت پردازیِ کاراکترها را به مخاطبین انتقال می دهد. در حقیقت می توان گفت ادبیات «غیرداستانی خلاق» تلاش می کند زندگی روزمره را در چارچوبی دراماتیک و ادبی قرار دهد، و آن را لذت بخش، آگاهی بخش و دربردارنده ی معنایی مشخص سازد.
اول ماه که قبض گاز و برق و تلفن می آمد، من را مجبور می کرد که توی دفترِ سررسید بگردم و از آدم هایی که بهش بدهکارند، یک لیست تهیه کنم. مثلا به او می گفتم که یک کتابفروشی در لندن هفده دلار بدهی دارد. هفده دلار! همین الان بهشون زنگ بزن و بگو فوری پول رو برام بفرستن. به او می گفتم که تلفن زدن به لندن بیشتر از هفده دلار خرج برمی دارد ولی اصلا برایش مهم نبود، می گفت اصول کار، بیشتر برایش اهمیت دارد. قبل از این که چای از گلوشون پایین بره بهشون زنگ بزن. گوشی را برمی داشتم و وانمود می کردم که دارم شماره می گیرم. محال بود که دست پر برگردم، حتی اگر طلب شخصی خودم را هم می خواستم، امکان نداشت یک انگلیسی به این راحتی ها پول به کسی بدهد. گوشی را کنار گوشم نگه می داشتم و به باغ و خانه های منظم همسایه های والنسیا نگاه می کردم. از کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم» اثر «دیوید سداریس»
گونه های مختلف ادبیات «غیرداستانی خلاق»
به این خاطر که ادبیات «غیرداستانی خلاق»، ژانری دائما در حال گسترش و تکامل است، مشخص کردن استانداردهای ثابت در این نوع از آثار، کار راحتی به نظر نمی رسد؛ اما در این بخش، گونه هایی از ادبیات «غیرداستانی خلاق» را مرور می کنیم که بیشتر مورد توجه نویسندگان و مخاطبین قرار گرفته اند.
مقاله شخصی
«مقاله شخصی»، اثری است که معمولا به صورت «اول شخص» نوشته می شود و از دریچه ی تجربیات شخصیِ راوی، به موضوعی مشخص می پردازد. این گونه ممکن است از شیوه های مرسوم در داستان سرایی استفاده کند و یا روشی جدید را برای انتقال روایت خود به کار گیرد. اما مهم ترین نکته این است که «مقاله شخصی» باید همیشه بر اساس تجارب شخصی و واقعی شکل گرفته باشد.
شرح حال
«شرح حال»، گونه ای نسبتا بلند از ادبیات «غیرداستانی خلاق» است که به شکلی عمیق و چندجانبه به کاوش در وضعیت یا دورانی خاص از زندگی نویسنده می پردازد. این گونه معمولا از چندین صحنه و داستان برای خلق تصویر مورد نظر خود استفاده می کند.
اثر کوتاه کوتاه
این گونه که به «داستان کوتاه کوتاه» شباهت دارد، همانطور که از نامش انتظار می رود، اثری موجز و بدون حاشیه است. «آثار کوتاه کوتاه» از آرایه های ادبی و جزئیات برای کمک به خلق معنا یا پیام اصلی اثر استفاده می کنند. این گونه از آثار معمولا از یک یا دو صحنه تشکیل شده اند و تلاش می کنند تا در یک چشم به هم زدن، داستان خود را که بر اساس واقعیات شکل گرفته، به مخاطبین انتقال دهند.
ژورنالیسم ادبی
این گونه، از تکنیک های ژورنالیسم (از جمله مصاحبه و نقد) استفاده می کند تا نگاهی به خارج از محدوده های خلق شده توسط جهانِ غیرشخصی و عینیِ ژورنالیسم بیندازد. «ژورنالیسم ادبی»، آرایه های ادبی را به کار می گیرد تا تصویری دراماتیک از سوژه و یا شخصِ مصاحبه شونده خلق کند. یکی دیگر از ویژگی های مهم «ژورنالیسم ادبی» این است که این گونه، محدوده های مفهوم «حقایق عینی» را گسترش می دهد تا بازتابی بهتر از زندگی و افراد واقعی ارائه کند. به عبارت دیگر، در حالی که «ژورنالیسم» به نگاه کاملا عینی و غیرشخصی اهمیت می دهد، «ژورنالیسم ادبی» اعتقاد دارد که افراد نمی توانند به شکلی کاملا عینی با مسائل رو به رو شوند، چرا که نگاه ذهنی و شخصی آن ها در مورد جهان پیرامون، همیشه بر شیوه ی درک آن ها تسلط دارد. «ژورنالیسم ادبی» به همین خاطر معتقد است نویسنده به واسطه ی کنار گذاشتن «عینیت گرایی» از فرآیند «ژورنالیسم»، به واقعیات نزدیک تر شده است.
مقاله شعرگونه
«مقاله شعرگونه» شباهت زیادی به «مقاله شخصی» دارد چرا که این گونه از ادبیات «غیرداستانی خلاق» نیز به موضوع مشخصی می پردازد که نویسنده به شکل شخصی تحت تأثیرش قرار گرفته است. با این وجود، «مقاله شعرگونه» اتکای زیادی بر آرایه ی تشبیه و ارائه ی توصیفات احساس برانگیز دارد و نویسنده در آن تلاش می کند داستان خود را با کلامی آهنگین و روان به تصویر بکشد.
نمونه هایی از آثار «غیرداستانی خلاق»
به منظور آشنایی بیشتر با ادبیات «غیرداستانی خلاق»، در این بخش چند نمونه از آثار موفق و برگزیده در این ژانر را با هم مرور می کنیم.
کتاب «زمین انسان ها» اثر «آنتوان دو سنت اگزوپری»
بدیهی است که «اگزوپری» امروزه بیش از هر چیز به خاطر خلق اثر کلاسیکِ فلسفی خود یعنی کتاب «شازده کوچولو» شناخته می شود. با این حال، این نویسنده در حلقه های ادبی، بیشتر به عنوان نویسنده ی «سفرنامه» در نظر گرفته می شود و داستان ها و تأملاتش درباره ی نخستین سال های صنعت هوانوردی، مورد توجه بسیاری از منتقدین ادبی و همینطور مخاطبین قرار گرفته است. کتاب «زمین انسان ها» از نخستین تجربیات «اگزوپری» به عنوان خلبان سخن می گوید، به ماجراجویی های خلبانان افسانه ای می پردازد و همچنین روایتی احساس برانگیز از ماجرای نجات «اگزوپری» از سانحه ای هوایی در یک بیابان را ارائه می کند.
گمان می کنید که آن چوپان، در هوای آگاه شدن نیست؟ من در جبهه ی «مادرید»، مدرسه ای دیدم که در پانصد متری سنگرها، پشت یک دیوار کوچک سنگی، روی تپه ای برقرار شده بود. سرجوخه ای در این مدرسه درس گیاه شناسی می داد. اندام های ظریف یک گل شقایق را با دست از هم جدا می کرد و شاگردانی سالمند و ریشو را به سوی خود می کشانید که از خاک و خل پیرامون خود می گریختند و با وجود نارنجک ها به زیارت او از تپه بالا می آمدند. همین که در پیرامون سرجوخه صف می کشیدند، روی زمین چهارزانو می نشستند و دست زیر چانه می نهادند و به او گوش می سپردند. ابرو در هم می کشیدند و دندان بر هم می فشردند و از درس چیزی نمی فهمیدند. اما به آن ها گفته شده بود که :«شما حیوانید، تازه از سوراخ خود بیرون خزیده اید. باید خود را به کاروان تمدن برسانید.» و آن ها با گام های سنگین خود شتاب داشتند که به این کاروان برسند. از کتاب «زمین انسان ها»
کتاب «آن هنگام که نفس هوا می شود» اثر «پال کالانیتی»
این کتاب که پس از مرگ «کالانیتی» به چاپ رسید، «شرح حال» جذابی است که هم به مفهوم اندوه می پردازد و هم به دنیای پزشکی. «کالانیتی»، جراح مغز و اعصاب بود که پس از ابتلا به سرطان ریه، احساس کرد که باید ارزیابی مجددی از هدف خود در زندگی داشته باشد. این کتاب تأثیرگذار و تکان دهنده، مخاطبین را وادار می کند که به چیزهای باارزش در زندگی خود نگاهی دوباره بیندازند.
پزشک بودن، به من نمی گفت آیا با سرطانم بجنگم تا آمال و آرزوهایم را دوباره به دست بیاورم یا نه، آرزوهایی که مدت زیادی قاطعانه به دنبالشان بودم؛ در حالی که اطمینانی از داشتن زمان کافی برای رسیدن به آن ها وجود نداشت. مثل بیماران خودم، باید با فناپذیری ام رو به رو می شدم و سعی می کردم بفهمم چه چیزی باعث می شود زندگی ام ارزش زیستن داشته باشد، و برای این کار به کمک «اِما» نیاز داشتم. بین دکتر بودن و بیمار بودن گیر کرده بودم. در علم پزشکی کند و کاو می کردم و برای یافتن پاسخ هایم به سراغ ادبیات برمی گشتم. درحالی که با مرگ خود رو به رو بودم، سعی می کردم زندگی قدیمم را دوباره بسازم، یا شاید زندگی جدیدی پیدا کنم. از کتاب «آن هنگام که نفس هوا می شود»
کتاب «گرسنگی» اثر «رکسان گی»
این اثر که نوشته ی نویسنده ی کتاب موفق «یک تجربه وسیع و شخصی (فمینیست بد)» است، به هنگام انتشار موفق شد توجه طیف وسیعی از مخاطبین را به خود جلب کند. «رکسان گی» در کتاب «گرسنگی» با نثری جذاب و هوشمندانه به رابطه ی پیچیده ی خود با بدنش، و همچنین تأثیر پرخاشگری های جنسی بر این رابطه می پردازد. کتاب «گرسنگی» اثری قدرتمند است که مسائل مهمی را در رابطه با موضوعاتی همچون لذت، رژیم های غذایی، ظاهر و سلامتی مطرح می کند.
وقتی وزن اضافه می کنی، وقتی وزن کم می کنی، یا وقتی وزن غیر قابل قبولت را ثابت نگه می داری، بدنت سوژه ای است برای اظهار نظر. مردم به سرعت درباره ی خطرات چاقی، آمار و اطلاعات در اختیارت قرار می دهند، گویی که فقط چاق نیستی بلکه نسبت به حقایق بدنت و جهانی که به شدت با آن نامهربان است، به طرز شگفت انگیزی احمق، ناآگاه و متوهم نیز هستی. این اظهار نظرها اغلب در قالب نگرانی بیان می شوند، در قالب این که مردم فقط خیر شما را می خواهند. آن ها فراموش می کنند که یک انسان هستی. تو بدنت هستی، نه چیزی بیشتر، و بدنت باید خیلی خوب کوچکتر شود. از کتاب «گرسنگی»
کتاب «مرگ با تشریفات پزشکی» اثر «آتول گاواندی»
این کتاب که توسط یک جراح و پژوهشگر حوزه ی سلامت نوشته شده، تلاش می کند که بر اساس تجربیات تخصصیِ نویسنده نشان دهد که پیشرفت های مداوم در عرصه ی پزشکی و فناوری، لزوما به معنای بهتر شدن وضعیت انسان ها در مواجهه با بیماری و مرگ نبوده و علم پزشکی، همچنان با محدودیت ها و مشکلات گسترده ای در مورد جنبه های روحی و اخلاقی انسان ها رو به رو است. «آتول گاواندی» با استفاده از داستان های بیماران و اعضای خانواده ی آن ها، به مخاطبین کمک می کند تا به شکلی شخصی تر به این موضوع مهم نزدیک شوند.
با همه ی این اوصاف، ما فقط دغدغه ی دانش داشتیم. ما خیال می کردیم همدلی را بلدیم اما مطمئن نبودیم که اگر در آنجا می بودیم، می توانستیم بیماری «ایوان ایلیچ» را به درستی تشخیص دهیم و درمان کنیم. ما همه ی همّ و غم پزشکیمان را گذاشته بودیم تا از فرآیند داخلی بدن انسان سر در بیاوریم، از ساز و کارهای پیچیده ی آسیبشناختی آن و گنجینه ی تمام ناشدنی یافته ها و تکنولوژی هایی که روی هم انباشته شده اند تا آن آسیب ها را متوقف کنند. تصورش را هم نمی کردیم که باید به چیز دیگری هم فکر کنیم. پس «ایوان ایلیچ» را از سرمان بیرون کردیم. اما، در چند سالی که طبابت و جراحی را تجربه کرده ام، با بیمارانی مواجه شده ام که مجبور بودند با واقعیت زوال و میرایی رو به رو شوند، و خیلی زود فهمیدم که اصلا آمادگی کمک کردن به چنین بیمارانی را ندارم. از کتاب «مرگ با تشریفات پزشکی»
کتاب «به تاریکی خواهم رفت» اثر «میشل مک نامارا»
گونه ای مهم و پرطرفدار در «ژورنالیسم ادبی» وجود دارد که با نام «جنایت واقعی» شناخته می شود. در سال های اخیر، کتاب های موفق زیادی در این زیر-ژانر ارائه شده اند اما کتاب «به تاریکی خواهم رفت» جایگاهی ویژه در میان آن ها پیدا کرده است. این اثر به ماجرای تحقیقات بلندمدت برای یافتن قاتلی سریالی به نام «جوزف جیمز دیانجلو»، معروف به «قاتل گُلدن اِستِیت»، می پردازد. «مک نامارا» در این اثر، به واسطه ی ارائه ی داستانی شخصی درباره ی علاقه ی خودش به «ژورنالیسم ادبی» و و همینطور علاقه به این جنایتِ بهخصوص، عناصری از «شرح حال» را نیز در کتاب موفق خود وارد کرده است.
تلویزیونی نوزده اینچی از داخل خانه به گوشه ی جنوب غربیِ حیاط پشتی کشیده شده و آنجا رها شده بود. گوشه ی حصار، کمی از هم جدا شده بود؛ انگار کسی رویش افتاده بود یا موقع پریدن محکم با آن برخورد کرده بود. کارآگاه ها در حیاط جلویی و پشتی و روی کنتور گاز در سمت شرق خانه، رد کفش هایی با الگوی دایره ایِ کوچک دیدند. یکی از اولین چیزهای عجیبی که کارآگاه ها شاهدش بودند، این بود که تنها منبع روشنایی در اتاق خواب، در دستشویی قرار داشت. آن ها در این باره از «دیوید» سؤال کردند. «دیوید» در خانه ی والدین «مانوئلا» بود که آنجا گروهی از اقوام و دوستان بعد از شنیدنِ خبر، جمع شده بودند تا سوگواری کنند و به هم دلداری بدهند. کارآگاه ها متوجه شدند «دیوید» ظاهرا مبهوت و گیج است. غم، ذهنش را به هم ریخته بود. جواب هایش بریده بریده بود. ناگهان موضوع را عوض کرد. سؤال درباره ی روشنایی گیجش کرده بود. از کتاب «به تاریکی خواهم رفت»