پوزخندی زد و گامی جلوتر گذاشت.
_ پس تکلیف این دلی که سال هاست نشستی وسطش و تکون نخوردی، چی میشه ؟
چشم ها را باید بست ... چه کسی گفته چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید؟
گاه چشم ها را باید محکم تر بست و خیلی چیزها را ندید و یا خود را به ندیدن زد. با تمام تلاشی که برای قوی بودن داشت باز یک دختر بود، یک دختر بیست و سه ساله با یک دنیا احساس...