کتاب دیوانه ای بالای بام

Crazy over the roof
کد کتاب : 11323
مترجم :
شابک : 9786002780430
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1956
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب دیوانه ای بالای بام اثر عزیز نسین

کتاب " دیوانه‌ای بالای بام"، مجموعه‌ای است از شاهکارهای طنز زبان‌زد عزیز نسین.

عزیز نسین، که با نام «محمت نصرت» هم شناخته می‌شود، مترجم و طنزنویس برجسته ترکیه‌ای است. او ابتدا از سال 1945 با مقاله‌نویسی در مجلات آغاز به کار کرد. طنزنویسی بدون شک یکی از دشوارترین انواع نوشتار ادبی جهان است، کمتر کسی می‌تواند به طور کامل در این زمینه موفق باشد، اما عزیز نسین با قلمی تیز و متجدد، سال‌ها به ارتقاء عدالت و مبارزه با ظلم و استبداد پرداخت. او از طریق آثار خالدش، مرزهای زبانی و ملی را شکست و به نویسنده‌ای با تأثیر جهانی تبدیل شد.

اثرات وی بیشتر به شکل هجوی نسبت به نابرابری‌ها و سختی‌های زندگی در جامعه ترکیه است. عزیز نسین توانسته بیش از ۲۳ جایزه در طول عمر خود از جمله جوایز طنز را کسب کند و آثارش به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده است. مجموعه "تاب صوتی دیوانه‌ای بالای بام" به همراه دو اثر دیگر، نمایانگر بهترین داستان‌ها و آثار کوتاه اوست، که با زبانی طنزآلود، نیرومندی حاکمان را سرخورده کرده است.

عزیز نسین در بیان خود می‌گوید: "من محدودیت‌ها و مرزها را قبول ندارم؛ با قلمم، هرگونه ناله از دست‌نشان انسانی در هر نقطه‌ای از جهان را خواهم نوشت و آن را به دنیا منتقل خواهم کرد تا همه انسان‌ها بشنوند."

کتاب دیوانه ای بالای بام

عزیز نسین
مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵- ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه بود.پس از خدمت افسری حرفه‌ای، نسین سردبیری شماری گاهنامه طنز را عهده‌دار شد. دیدگاه‌های سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوان‌سالاری و نابرابری‌های اقتصادی در جامعهٔ وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به بیش از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شده‌اند. بسیاری از داستان‌های کوتاه او را ثمین باغچه‌بان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد به...
قسمت هایی از کتاب دیوانه ای بالای بام (لذت متن)
نمی تونستم جلو خودمو بگیرم. دست و پاهام تیریک تیریک می لرزید. بغل دستم یه پسره نوشابه فروش وایستاده بود. شیشه نوشابه ها رو ورداشتم و به طرف داور پرت کردم. حالا خوبه کنارم شیشه نوشابه بود و چیز دیگه ای نبود. مثلا اگه نارنجک بود، طرف داور نارنجک پرت می کردم. بلبشویی شد که بیا و ببین. تماشاچی ها افتادن به جون همدیگه. یه عده می گفتن گل بود، یه عده می گفتن گل نبود. خوب همدیگه رو لت و پار کردیم. منم تو اون هیر و ویر یه بچه ده ساله رو گرفته بودم و داشتم خفه ش می کردم. واسه خاطر هیچ و پوچ کم مونده بود آدم بکشم. خدا رو شکر بچه هه گفت: «عمو جون، به خدا منم از طرفدارای تیم شمام.» اینو که گفت ولش کردم. تا بچه هه رو ولش کردم، یه یارو مثل غول بیابونی یقه مو گرفت؛ حالا نزن، کی بزن... همون جور که زیر مشت و لگد بودم، با چشم دنبال پسرم گشتم... پسر کجا بود؟! دیدم پریده وسط زمین چمن و داره حق داورو می ذاره کف دستش.