برانگیزاننده، روشنگرانه، گیرا و مجاب کننده.
این اثر، برای سوال هایی کهن پاسخ ارائه می کند: عشق چیست، عاشق چه کسانی می شویم و چگونه می توان عشق را زنده نگه داشت.
کاوشی پیشگامانه درباره ی پیچیده ترین و اسرارآمیزترین عاطفه ی ما.
عشق و نفرت در مغز انسان ارتباطی تنگاتنگ دارند. مدارهای اولیه ی نفرت/خشم، نواحی آمیگدال تا هیپوتالاموس تا بخش خاکستری مغز را در وسط مغز در برمی گیرند. چند بخش دیگر مغز نیز در خشم درگیرند، از جمله اینسولا، بخشی از کورتکس که داده های درون بدن و حواس را جمع آوری می کند. اما کلید اصلی همین جاست: شبکه ی اصلی مغز برای خشم با مراکز کورتکس پیشانی مرتبط است. وقتی انسان و حیوان می فهمند که پاداش مورد نظرشان وصول شدنی نیست، این مراکز آمیگدال را فعال می کنند و موجب ایجاد خشم می شوند.
روانشناسان معتقدند که مردان دوست دارند به زن ها کمک کنند، مشکلات آن ها را حل کنند و با انجام دادن کاری، به حال آن ها مفید واقع شوند. مردان وقتی بانویی ناراحت را نجات می دهند، احساس مردانگی می کنند.
یکی از نخستین اتفاقاتی که بعد از عاشق شدن رخ می دهد، تغییر شدید در خودآگاهی انسان است: «محبوب» شما به قول روانشناسان «معنایی خاص» پیدا می کند، و به موجودی بدیع، منحصر به فرد و بسیار مهم بدل می شود. به قول یکی از مردان دلباخته: «تمام دنیایم تغییر یافته و محور جدیدی پیدا کرده بود به نام مرلین.» توصیف رومئوی شکسپیر از محبوبش موجزتر و پربارتر است: «ژولیت خورشید است.»
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.
نویسنده در تلاشه که همهی رفتارهای انسان رو از دو جنبه بررسی کنه. یک عصب شناسی (بالا و پایین شدن مواد شیمیایی ای نظیر دوپامین و نوراپینفرین و سروتونین و ...) و دو تکامل (اینکه رفتارهای انسان امروزی چه ارتباطی با انسان قبیلهای و یا حتی بقیهی موجودات زنده خصوصا پستانداران داره و چه توجیه تکاملی ای برای خشم و عشق و افسردگی و ... وجود داره). واقعا کتاب تحسین برانگیزیه، ولی کامل نیست. نگاه نویسنده به مقولهی عشق بسیار بدیع و علمیه. سپاس از انتشارات سایلاو