... لحظاتی هست که آدم از انسان بودنش خجالت می کشد... چه خوب است که بزودی می میریم!... نفرت انگیزترین چیز این است که جزو آدمهایی شویم که به ویران کردن می بالند، به تحقیر کردن می بالند...
پییر به ناگاه و از دید دختر جوان متوجه فقدان احساسات قلبی و خشکی برهوت گونه ی این طبقه ی بورژوا شد که خودش به آن تعلق داشت. خاک خشک و بایری که رفته رفته تمامی شیره ی حیات را مکیده بود بی آن که برای تجدید آن کاری کند. ... حتی هنگامی که می پندارند کسی را دوست دارند، دوستی شان مالکانه است و او را قربانی خودخواهی و غرور خویش میکنند. قربانی کوتهنظری و لجاجتشان.
در هر نوجوان شانزده تا هجده ساله اندکی از روح هملت یافت می شود. از او نخواهید که جنگ را درک کند! (این باشد بر شما مردان روزگارْدیده!) برای او همین بس که زندگی را درک کند و بتواند خشم خود را از وجود آن فرو خورد. معمولا او خود را در رویا و هنر مدفون می کند تا زمانی فرا رسد که به این زیست جدید خو گرفته باشد ـزمانی که نوزاد حشره گذار مرارت بار از کرمینگی به حشره بالدار را طی کرده باشد. و در این روزهای پر آشوب بهار بلوغ، او چه سخت نیازمند آرامش و تعمق است! اما آنها آن نیروهای کور و حیوانی و کوبنده در اعماق نقبش به دنبالش می آیند، او را که هنوز در پوسته تازه اش ظریف و آسیب پذیر است می یابند و از تاریکی بیرون می کشند
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید
کتابی فوقالعاده که در عین سادگی ، حرف بسیاری برای گفتن داشت 👌🏻🩵 داستان کوتاهی که در زمان کمی میتونی بخونی ولی اثری ماندگار بر بینش آدمی داره.✨
پیر و لوسی در بحبوحه جنگ با هم برخورد میکن آشنا میشن و کم کم عشقی آرام بینشون شکل میگیره
رولان در این کتاب، زیباییهای عشق را مقابل چهره کریه و ویرانگر جنگ گذاشته،بسیار لذت بردم از خوندنش