1. خانه
  2. /
  3. کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد

کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد

نویسنده: بابک زمانی
3.4 از 1 رأی

کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد

چهل دیالوگ و چهارده روایت برای نمردن
Please save me from death
٪15
75000
63750
معرفی کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد

بابک زمانی مترجم، شاعر و نویسنده موفقی است که کار خودش را با ترجمه شعر آغاز کرد. او توانسته با رمان (بعد از ابر) عنوان پرفروش ترین کتاب نمایشگاه بین المللی تهران 1397 را از آن خود کند. در کتاب (لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد) ما با گفتگو هایی مواجه هستیم که نویسنده در طول 4 سال با اشخاص مختلف انجام داده و محوریت اصلی آن ها دلتنگی و تنهایی است. افرادی که نویسنده با آن ها گفت و گو کرده از آشنایان نزدیک گرفته تا حتی مسافری در تاکسی که برای لحظات کوتاهی با وی هم کلام شده، می باشند. شخصیت هایی که از دلتنگی و تنهایی به دنبال همصحبت می گردند تا بتوانند با بیان غم و اندوه خود تسکین یابند و بتوانند از مردن تدریجی نجات پیدا کنند. بابک زمانی از درد مشترکی بین انسان ها سخن می گوید، از دلتنگی که در جوامع امروزی نمود بیشتری پیدا کرده و تمام انسان ها آن را تجربه کرده اند. داستان های بابک زمانی به سبب شاعر بودنش دارای نثر شاعرانه ای نیز می باشد که خواننده را در خود غرق می کند و می تواند احساس خودش را به بهترین شکل ممکن به خواننده منتقل کند و او را به درون دنیای خودش ببرد. دنیایی تاریک که انسان از انسان بودنش خسته شده و می خواهد به موجود دیگری تبدیل شود تا شاید گریزی از این منجلاب تنهایی باشد.

درباره بابک زمانی
درباره بابک زمانی
بابک زمانی مترجم ایرانی متولد سال 1368 می باشد.
دسته بندی های کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد
قسمت هایی از کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد

_گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟ دستامو دور لیوان چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم، _گفتم : هیچکدوم _گفت : د بگو دیگه؟ یکیشونه انتخاب کن! گفتم : اگه ماشین زمان داشتم، نه میرفتم گذشته نه میرفتم آینده. گفت : پس چیکار میکردی دیوونه؟ گفتم : زمان رو همینجا متوقف میکردم و تا ابد به بهونه ی سرد شدن این فنجون چای همینجا پیش تو میموندم

گفت : جمعه ها آدم خیلی دلش میگیره ولی از اون بدتر اینه که عصر جمعه خونه باشی و بارون بزنه. _گفتم : آره؛ اینجوری که آدمو خفه میکنه! _گفت : میدونی؟ خیلیا توو جمعه شاعر شدن! تو حالا چیزی توو جمعه ها نوشتی؟ _گفتم : من جمعه ها رو شیشه ی بخار گرفته ی پنجره، با انگشت مینویسم : "لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد"

گفت : یادته اوایل آشناییمون همش ازم می پرسیدی چرا بهت علاقه دارم. گفتم آره یادمه. گفت اون زمان هرچی فکر می کردم ، نمی دونستم چرا بهت علاقه دارم. گفتم حالا چی ؟ الان می دونی چرا بهم علاقه داری؟ ...

نظر کاربران در مورد "کتاب لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد"
1 نظر تا این لحظه ثبت شده است

جالب اینجاس مطالب بسیارپیش افتاده ای هس ک اصلا ب گفتن این مطالب هم فکر نمیکنیم! امانویسنده این کتاب یجوری این مطالب رو از اتفاقات نادیده شده ما ب اثر تبدیل کرده ک دیگ مطلب ب چشم نمیاد یه اتفاقه، اما الان فقط داریم میبینیم و میخونیم و نشستیم پیش پا ..

1398/06/24 | توسطراکب - کاربر سایت
14
|