امروز باید هرچه دوست دارم بنویسم.تازه میفهمم چرا روزهایم تکراریست.؟!؟چرا شبها بیقرارم؟!؟چرا دوستانم کم میشوند؟!؟
تازه میفهمم چرا باید بنویسم.خسته ام خسته.صدای قلبم کم شده.خیلی خوابم می آید.کاغذم را برای تو مینویسم.به خاطر خواندنش هم که شده
برگرد
سلام من بر انتظار
سلام من بر تنها
در این حوالی کاروانی است از مرگ
با گل به استقبالش خواهم رفت
در خود شکسته ام
زیر آوار تنهایی مدفون شده ام
شنیده ام تو هم تنگت را شکستی
و دریاوار گفتی"
خدانگهدار...
سنگی سفارش داده ام که رویش مینویسند
برسد دست دوستم ماهی..
کتاب برسد دست دوستم ماهی