این رمان، دربارۀ شهری است به نام هادلبرگ که به سربلندی و نجابت ساکنانش شهره و مغرور است. غروری که شهرهای حومۀ آن را توخالی و پوچ میانگارند. هادلبرگ در این داستان گویی شخصیتی زنده و پویاست و ساکنانش تنها افکار جنبندهای هستند که در شریانهای شهر جریان دارند. ماجرا از جایی شروع میشود که مردی با نیت خدشه وارد کردن به شرافت هادلبرگ، کیسهای پول را نزد صندوقدار بانک هادلبرگ امانت میگذارد و توضیح میدهد که این پول را به کسی بدهند که موجب خوشبختی و ثروت او شده است. مردی که به او بیست دلار هدیه داده و از او خواسته که دیگر قمار نکند. اگرچه همان بیست دلاری را قمار کرده و این پول هنگفت را برایش به ارمغان آورده است. صاحب پول طی نامهای از صندوقدار میخواهد که آن مرد ناشناس را یا با جستوجویی محرمانه یا با اعلان در روزنامه شهر یافته و پول را به او بدهد. نشانی درست صاحب پول، اندرزی است که شب آخر به قمارباز کرده و اگر کسی پیدا شد که آن اندرز را موبهمو درست بگوید همان شخص ناشناس و نیکوکار است.
کتاب مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند