کتاب خانه ای که در آن مرده بودم

La maison où je suis mort autrefois
کد کتاب : 12607
مترجم : خندان حسینی نیا
شابک : 978-6222010379
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 236
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

برنده ی جایزه ی بین المللی پولار 2010

معرفی کتاب خانه ای که در آن مرده بودم اثر کیگو هیگاشینو

سایاکا با نشانه هایی که بعد از مرگ پدرش به دست آورد، تصمیم گرفت به دنبال سوال هایی برود که از کودکی در زندگی پر ابهامش با آن ها روبه رو بود. در این راه از دوست دوران نوجوانی اش می خواهد تا همراهی اش کند. این دو با پشت کار و کنجکاوی فراوان به نشانه های پر رمز و راز و باورنکردنی در این مسیر برمی خورند و با همفکری یکدیگر معمای بزرگ و تلخ زندگی سایاکا را حل می کنند.

کتاب خانه ای که در آن مرده بودم

کیگو هیگاشینو
کیگو هیگاشینو، زاده ی 4 فوریه ی 1958، نویسنده ای ژاپنی است. هیگاشینو پس از فارغ التحصیلی در رشته ی مهندسی برق از دانشگاه اوساکا، به نوشتن رمان روی آورد در حالی که همچنان به عنوان مهندس در شرکتی بزرگ کار می کرد. هیگاشینو به خاطر خلق داستان های معمایی خود، برخی از معتبرترین جوایز ادبی ژاپن را به خود اختصاص داده است.در سال 1999 ، او جایزه نویسندگان سبک رازآلود ژاپن را برای رمان "هیمیتسو (راز)" به دست آورد، که توسط کریم یاسار به انگلیسی ترجمه شد و توسط ورتیکال، تحت عنوان "ناوکو" در سال 2004 منتشر...
نکوداشت های کتاب خانه ای که در آن مرده بودم
دو جوان از یک حقیقت دراماتیک خانوادگی، برای یادبود کسانی که در آتش سوزی کشته شده اند، پرده برداشته اند. عجیب و دقیق است. کتابی درخشنده برای دوستداران ژانر رمز و راز...

قسمت هایی از کتاب خانه ای که در آن مرده بودم (لذت متن)
تلفن خانه ام زنگ خورد و همه چیز از آن جا شروع شد. به محض شنیدن صدایش شناختمش. صدایی خاص با لحنی جوان. قلبم شروع به تپیدن کرد. به خودم مسلط شدم و با لحنی رسمی پرسیدم: شما؟ می خواستم نشان بدهم هنوز کمی از غرورم برایم باقی مانده ولی خیلی زود به خود آمدم و به خودم گفتم احمق. مکثی کرد و گفت: « خانم ناکانو هستم. » خودش را با نام خانوادگی جدید معرفی کرد نه فامیل پدری اش، شاید او هم از روی غرور این کار را کرد. گفتم: « خانم ناکانو؟ » تظاهر کردم هنوز او را نشناخته ام. « اوه ببخشید، کوراهاشی، سایاکا کوراهاشی. » « آهان، تویی؟ » بالاخره با لحن متعجبم به این کمدی مسخره پایان دادم. « برای اون روز ازت متشکرم. » سایاکا همچنان ساکت بود، نمی دانست چه باید بگوید، تعجبی هم نداشت، تشکر کردن من احمقانه بود. گوشی تلفن به دست، بی اراده پوزخندی زدم. « اگرچه واقعا حرفی هم بین ما رد و بدل نشد. » « حق با توئه. » به نظرم سایاکا هم احساس راحتی بیش تری کرد. « با دوستات حرف می زدی و حتی طرفم هم نیومدی. » « این تو بودی که وانمود می کردی من اون جا نیستم. » « نه، اصلا. » « که این طور. » « نه، مطمئن باش. » « آهان... » مداد نوکی را از روی میز برداشتم و بی اختیار انتهایش را فشار می دادم تا نوکی از آن خارج شود. چند ثانیه سکوتی آزار دهنده برقرار شد.