داستانی فراموش نشدنی درباره ی عشق، وفاداری و شجاعت.
تکان دهنده، بی پروا و بسیار انسانی.
نفسگیر.
پناهجویان بخش اعظم فضاهای خالی شهر را اشغال کرده و در فضای سبز بین اتوبان ها چادر زده بودند، در کنار خانه ها آشیانه هایی را برای خود درست می کردند، و در پیاده رو ها و حواشی خیابان ها می خوابیدند. برخی از آن ها سعی می کردند زندگی طبیعی شان را ادامه دهند، گویی زندگی به عنوان یک خانواده چهار نفره زیر یک نایلون آویخته شده روی چند شاخه درخت و تعدادی آجر شکسته برای آن ها یک امر کاملا عادی بود. آن ها با نگاه های سرشار از خشم، تعجب، استمداد یا حسادت به شهر خیره می شدند و زندگی شان به دلیل خستگی یا شاید به سبب روبرو شدن با عفریت مرگ، تهی از شور و اشتیاق بود. وقتی سعید و نادیا از پیچ ها عبور می کردند، باید مراقب بودند تا دست یا پایی را لگدمال نکنند.
عشق ورزیدن یعنی ورود به حیطه ی اجتناب ناپذیر این که یک روز دیگر نتوانی از ارزشمندترین چیزی که داری، محافظت کنی.
وقتی مهاجرت می کنیم، آن هایی که پشت سر می گذاریم را در دنیای زندگی مان به قتل می رسانیم.
سورئالیسم را بیشتر با هنرهای تجسمی می شناسند اما در واقع، این جنبش نه تنها در هنرهای تجسمی، بلکه در ادبیات ریشه دارد.
رئالیسم جادویی، سبک ادبی فوق العاده جذاب و محبوبی است که از دل جهان بینی سحرآمیز مردم آمریکای لاتین به دنیای ادبیات وارد شده است.
فرار به غرب داستان مهاجرت و عشق سعید و نادیا را روایت میکند که در بحبوحه یک جنگ داخلی کشور خود را ترک و در تلاشی به یونان، انگلیس و در نهایت ایالات متحده سفر میکنند. کشور ناشناس سعید و نادیا در گیرودار یک جنگ داخلی است و این بین روز به روز قدرت گروه نظامی که علیه دولت شوریده بیشتر و بیشتر میشود. نویسنده با بستن هرچه بیشتر فضاهای زندگی مردم نویسنده به بیان مشکلات جنگ داخلی و لحظات سخت آن میپردازد. در ادامه عشاق داستان تصمیم به مهاجرت میگیرند اما گویی در دنیای انها مهاجرت انقدر هم سخت نیست، کافیست دری را پیدا کنی و واردش شوی تا سر از قلب لندن یا حتی نیویورک درآوری! با این اوصاف مهاجرت انقدرها هم سخت و جان فرسا نیست. نویسنده در میان روایت داستان سعید و نادیا پرش هایی کوتاه هم به زندگی افراد مختلف در سراسر دنیا میزند، پرش هایی که در نگاه اول بی معنی و پوچ به نظر میرسند اما اگر با دقت بیشتری به انها بنگریم، به نوعی نویسنده میخواهد این موضوع را به ما یاداوری کند که همهی ما،بعنوان نسل بشر در هر کجای دنیا، ماهیت مشترکی داریم به نام اندوه و دلی که در بند این اندوه است.
فرار به غرب داستان مهاجرت و عشق سعید و نادیا را روایت میکند که در بحبوحه یک جنگ داخلی کشور خود را ترک و در تلاشی به یونان، انگلیس و در نهایت ایالات متحده سفر میکنند. کشور ناشناس سعید و نادیا در گیرودار یک جنگ داخلی است و این بین روز به روز قدرت گروه نظامی که علیه دولت شوریده بیشتر و بیشتر میشود. نویسنده با بستن هرچه بیشتر فضاهای زندگی مردم نویسنده به بیان مشکلات جنگ داخلی و لحظات سخت آن میپردازد. در ادامه عشاق داستان تصمیم به مهاجرت میگیرند اما گویی در دنیای انها مهاجرت انقدر هم سخت نیست، کافیست دری را پیدا کنی و واردش شوی تا سر از قلب لندن یا حتی نیویورک درآوری! با این اوصاف مهاجرت انقدرها هم سخت و جان فرسا نیست. نویسنده در میان روایت داستان سعید و نادیا پرش هایی کوتاه هم به زندگی افراد مختلف در سراسر دنیا میزند، پرش هایی که در نگاه اول بی معنی و پوچ به نظر میرسند اما اگر با دقت بیشتری به انها بنگریم، به نوعی نویسنده میخواهد این موضوع را به ما یاداوری کند که همهی ما،بعنوان نسل بشر در هر کجای دنیا، ماهیت مشترکی داریم به نام اندوه و دلی که در بند این اندوه است.