هنگامی که یک نویسنده تصمیم به خلق یک داستان میگیرد، یا وقتی که دست به ویرایش و بازنویسی آثار پیشین خود میزند، همواره تصویری روشن از آنچه در دنیای اطراف خود یعنی دنیای واقعی در جریان بوده، و آنچه از آن بهعنوان ماحصل تراوشهای ذهنیاش بر صفحات کاغذ نقش میبندد، در اختیار خود دارد. اما چه میشود اگر روزی یکی از هزاران نویسنده حاضر در تمام نقاط جهان، نتواند تفاوت این دو را از هم تشخیص داده و همانند فردی که در صحرایی بیآبوعلف گرفتار آمده، در توالی حرکت میان این دو دنیا گم شود. کتاب «رگ قلع» بهقلم منیرالدین بیروتی، نویسنده ایرانی- عراقی، داستان نویسندهای را روایت میکند که مرزهای بین واقعیت و خیال را گم کرده و یا به تعبیری بهتر، حدومرز موجود میان واقعیت و خیال ندیده و توانایی تشخیص این دو از یکدیگر را از دست داده است. هرآنچه تا به امروز واقعی بوده خیالی مینماید و هرچه خیالی پنداشته میشده جلوهای واقعی پیدا میکند و به همین دلیل او خود، خویش را در رمانی که درحال بازنویسیاش است غرقشده یافته و تا حتی آن سطحی پیش میرود که دیگر نمیداند چهکسی شخصیت رمان او است و چهکسی شخصیت واقعی زندگیاش، و حتی زمانی که بهمنزله یک نویسنده و مولف تلاش میکند تا در متن اثر دخالت کند، در نزدش واضح نیست که شخصیتی است درون داستان و روایت یا فردی متعلق به دنیای بیرون و خارج از آن. این وضعیت به همین شکل تا پایان داستان ادامه مییابد، جایی که مخاطب با خواندن آخرین سطور آن، خود نیز به همین وضعیت دچار میشود. مطالعه این کتاب هم بهسبب داستان گیرا و تفکربرانگیزش و هم از جهت نثر روان و روایت نو و درخشانی که دارد، بسیار لذتبخش بوده و تجربهای فراموش ناشدنی را در اختیار خوانندگان آن قرار میدهد.
کتاب رگ قلع