کتاب بازگشت

return
کد کتاب : 13460
شابک : 978-9644487408
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 160
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب بازگشت اثر گلی ترقی

"بازگشت" رمانی است به قلم "گلی ترقی"، نویسنده ی ایرانی ساکن فرانسه، که رمان های جذابی به قلم وی خلق شده است. در رمان "بازگشت"، مقدمه با گفت و گویی میان نویسنده و کاراکتر اول رمان آغاز می شود؛ شخصیتی به نام ماه سیما که او هم همچون "گلی ترقی"، مقیم فرانسه بوده و حالا در دو راهی "بازگشت" به ایران یا ادامه ی زندگی در فرانسه قرار گرفته است. انتخاب ماه سیما، "بازگشت" به ایران بوده و این رمان، روایتی است که "گلی ترقی" از ایام ماه سیما در ایران، شرح داده است.
داستان از جایی شروع می شود که ماه سیما غرق در افکار خود پشت پنجره، به "بازگشت" به ایران یا ماندن در فرانسه می اندیشد. او با هرمز، پسر بزرگش که در آمریکاست سخن می گوید و با امیررضا، همسرش که چندین سال قبل به تهران بازگشته، داخل ذهن خود حرف می زند و به مرور خاطراتی که از سال های مهاجرتش داشته می پردازد. خاطراتی که شامل خروجش از ایران، اقامت در فرانسه، مدرسه رفتن فرزندان، یافتن دوست و آشنای جدید، غربت و دلتنگی های همسرش برای ایران می باشد.
امیررضا برای فروش اموال خود به ایران بازگشت و قرار بود که برگردد اما این اتفاق هرگز نمی افتد و او در وطن خود ماندگار می شود. فرزندان کم کم بزرگ شده و راهی آمریکا می شوند و ماه سیما، تنها و مردد در فرانسه باقی می ماند. او مدام میان رفتن و ماندن در کشمکش است و شرایط خود را در هر دو موقعیت مقایسه می کند. باید دید که آیا "بازگشت" ماه سیمای "گلی ترقی" به ایران دائمی خواهد بود یا او نیز همچون خود نویسنده در فرانسه ماندگار می شود.

کتاب بازگشت

گلی ترقی
گلی ترقی، (زاده ۱۷ مهر ۱۳۱۸) نویسنده ایرانی ساکن فرانسه است.گلی ترقی در ۱۷ مهر ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. پدرش لطف‌الله ترقی مدیر مجلهٔ ترقی بود. در خیابان خوشبختی به‌دنیا آمد. گلی ترقی در شمیران به مدرسه و سپس دبیرستان انوشیروان دادگر رفت. در ۱۹۵۴ پس از به پایان رساندن سیکل اول دبیرستان به آمریکا رفت. ۶ سال در آمریکا زندگی کرد و در رشتهٔ فلسفه فارغ‌التحصیل شد و از آن‌جا که زندگی در آمریکا را دوست نداشت به ایران بازگشت. پس از بازگشت، به داستان‌نویسی روی آورد. او ۹ سال...
قسمت هایی از کتاب بازگشت (لذت متن)
پایینی ها نگران آینده شان بودند. هر روز منتظر احضاریه دادگاه بودند و به لبخند دوستانه ماه سیما اعتماد نداشتند. زندگی آرامی داشتند، گرچه ته دلشان می دانستند این آرامش موقتی ست. «ما شهید دادیم» ادعایی نیم بند بود (کدام شهید؟) نمی شد آن را ثابت کرد. کبرا بیشتر از دیگران هراسان بود و دنبال چاره می گشت. «نباید دست رو دست بذاریم و تماشا کنیم. یه وقت دیدی ما رو انداختن تو کوچه.» حسین آقا آرام بود. می دانست بلندکردن آن ها، بعد از بیست سال، آسان نیست. توی زمین این خانه ریشه دوانده بودند. مالک درخت ها محسوب می شدند(درخت های نیمه خشک). گفت: «شلوغش نکین. خدا بزرگه. شاید یه راه حلی پیدا کنیم.» گوهر تنها کسی بود که از رفتن به جایی دیگر ناراحت نبود. هیچ وقت این خانه را خانه ی واقعی خودش نمی دانست. شاید مجبور می شد برود کابل پیش شوهرش. از آن شایدهای نزدیک به محال. مگر آن که شوهرش طلاقش بدهد و بخواهد بچه ها را از او بگیرد. کبرا بداخلاق بود و غر می زد: «معلوم نیست واسه چی گذاشتن رفتن. چرا بعد از این همه سال برگشتن؟ ما چه گناهی کردیم؟ گاهی وقتا به سرم می زنه برگردیم آبادی خودمون. فکر می کردیم انقلاب شده و ما صاحب خونه می شیم. اما چی نصیبمون شد؟ هیچی.» حسین آقا گفت: «از این خبرا نیست. با من حرف زده. می گه من می مونم بالا، شما همون پایین سرجاتون باشین.» کبرا راضی نمی شد: «از کجا معلوم سر قول و قرارش باشه؟ بالا مال من- پایین مال شما. همین طوری. نه نوشته ای، نه مهری، نه امضایی.نه. همه ش کلکه. می خواد ما رو بیرون کنه.» خانوم باجی شامش را که از ناهار ظهر مانده بود، دوست نداشت. تف کرد توی بشقابش. بلند شد. کمرش را به زحمت راست کرد. چوبی را که کنار در بو، برداشت. گفت: «الان نشونش میدم. ما رو خر گیر آورده» حسین آقا پرید جلویش را گرفت. کبرا سرش را تکان داد و زیر لب چیزی نامفهوم گفت. احتمالا فحشی نثار خانوم دکتر و خانوم باجی و خودش و زندگی اش کرد. گفت: «یه فکر خوبی به سرم زده. می گم چطوره یه کاری کنیم که بترسه، بذاره بره.»