"خواب زمستانی" نخستین رمان از نویسنده ی نام آشنای ایرانی، "گلی ترقی" می باشد که در ده فصل به نگارش درآمده و بارها مورد تجدید چاپ قرار گرفته است. "خواب زمستانی" داستان خاطرات یک پیرمرد است که با همکلاسی های دوران مدرسه اش بزرگ شده بود و با هم عهد بسته بودند که تا پایان عمر کنار هم بمانند. اما چه کسی از تقدیر خود آگاه است؟ تقدیر او هم این بوده که هر روز را در تنهایی و انتظار بگذراند. در اتاقی که جز غریو باد و سوت پاسبان و صدای دندان های موشی که چیزی را می جود، صدای دیگری در آن به گوش نمی رسد. پس کجا رفتند تمام آن رویدادهای شیرین ساعت هشت؟ آن ایام پرشور جوانی؟ آن رفاقت های بی غل وغش؟ آن ها همین جا در "خواب زمستانی" اند. در قاب شیشه ای ذهن پیرمرد که هر فصل را با یاد زندگی یکی از دوستانش می گذراند.
وقتی طلاق گرفت و رفت دوستش داشتم. رفتنش مصیبت بود. همان ضایعه ای بود که همیشه ته دلم انتظارش را می کشیدم و می دانستم که بالاخره یک روز غافلگیرم می کند. رفقا گفتند "مهم نیست. از سر شروع کن. یه زن دیگه بگیر، یه کار دیگه بکن." گفتند "تقصیر خودت بود. چرا گذاشتی بره." دلش بچه می خواست. می فهمیدم. غصه داشت. گفت "خیال نکن پیش تو خوشبخت نیستم. ولی چه کنم؟ دست خودم نیست. به میل و اختیار خودم نیست. چاره ای ندارم." اسباب هایش را جمع کرد. گریه می کرد. می فهمیدم. می دانستم. نگاهش را می شناختم. همین نگاه توی چشم های آقای حیدری بود، آن روز که داشت می مرد، آن آخرین لحظه که برگشت و نگاهم کرد. حضور مرگ را حس کرده بود، حضور آن ظلمت غریب، آن حفره مکنده که برای بلعیدنش دهان گشوده بود. گفتم "منیژه جان چه خوب بود اگر نمی رفتی.»
عزیزی یک روز پرسید :می خوای از سر شروع کنی ؟ دیدم نه ، واقعا نه . از سر شروع کنم که چه شود ؟که چه کار کنم ؟ مگر این که بدانم راه دیگری هم هست ، که می دونم نیست . اقلا برای من نیست . اگر هزار بار دیگر شروع کنم باز به همین جا می رسم . آدمیزاد فراموشکاره . وقتی درد داره ، قیل و داد می کنه ، داد می کشه و بعد یادش می ره . درد که همیشه درد نمی مونه . یا درمون می شه یا آدم بهش انس می گیره . آدم یه خرده می ده یه خرده می گیره . یه کم موافقه یه کم مخالف . یه خرده هست یه خرده نیست . زندگی یه جور معامله است . چه غریب است انتظار چیزی را نکشیدن ، هیچ چیز . دنیا خالی خالی شده ، از مکان ، از زمان ، از من .
بی نظیر. فضا سازیهای داستان عالی بود
منم حس خوبی ندارم بهش
منم حس خوبی ندارم بهش
با خوندن کامنتها متوجه شدم انگار خیلی غمگینه پس بهتره نخونمش چون علائم افسردگی دارم میترسم بدتر بشم
داستان ساده و روونی بود درباره یه سری دوست که از دوران مدرسه باهم بودن و الان فقط یکیشون مونده که با مرور خاطرات میگذرونه روزهاشو،ودر انتظار یکیه که بیاد به دیدنش و از تنهایی درش بیاره
فکر کنم شما اکثر کتاب هارو نخونده نظر میدی. تمام کتابهای ایران کتاب رو کامنت میذاری
«خواب زمستانی» شیرین بود، به شیرینی قلم گلی ترقی. تلخ بود، به تلخی یه تنهایی ناگزیر، غریب و فراگیر
یکی از کتابهای خوب خانم گلی ترقی، از اون دست کتابهایی که نمیتونید یه دو دقیقه بذاریدش زمین
من ساعتها گذاشتمش زمین
من هم خیلی وا رفتم از لحن کتاب و برای اولین بار نتوانستم کتاب را تا پایان بخوانم.
من هم خوشم نیومد راستش