یونانیان در تفکر خود، تمامکمال، سختگیر، و راسخ بودند -حدّ اعلای این شیوۀ تفکر را در بر صدر نشاندن عقل در سلسلهمراتب انسانی میبینیم. هنرمند برتر است یا متفکر؟ آیا شأن موتزارت، خالق موسیقی، دونتر از هلمهوتز، فیزیکدانی است که ماهیت صوت را تبیین کرد؟ زندگی بهتر نصیب کیست؟ شکسپیر، بزرگترین شاعر انگلیسیزبان، یا نیوتن، بزرگترین دانشمند انگلیسی؟ امروزه در پاسخ به پرسشهایی از این دست تردید و تأمل به خرج میدهیم، و چهبسا با حجب و کمرویی چنین پرسشهایی را اساسا بیمعنا بدانیم و کنارشان بگذاریم. اما یونانیان نه. یک جوان یونانی که هم به شعر و هم به علم نظری علاقه داشت و میخواست یکی از این دو را پیشۀ خود سازد، خوش داشت بداند که کدامشان او را بهسوی زندگی بهتری رهنمون میسازد، و افلاطون و ارسطو در پاسخ به این پرسش هیچ تردیدی به خود راه نمیدادند: زندگی نظری برتر از زندگی هنرمند، سیاستمدار، یا قدیس است؛ راستش را بخواهید آنها هنوز چیزی دربارۀ این نحوۀ وجود نمیدانستند. ارسطو در اخلاق نیکوماخوس تصویر فوقالعاده انعطافپذیر و جامعی از ماهیت انسان و اهداف و خیرهای گوناگونی که میتواند بدانها نایل شود به ما ارائه میدهد؛ اما تا وقتی تصریح نکرده که بهترین خیر ممکن کدام است این پرسش اخلاقی بیپاسخ میماند، و در دهمین و واپسین مجلد این اثر میگوید که مطابق سلیقۀ شخصی خود او (البته که حقیقتی عینی را بیان کرده است)، برترین و عالیترین سبک زندگی بر پایۀ عقل محض است، درست مانند زندگی یک فیلسوف یا دانشمند نظری.