خیانت، مثل سوختگی پشت دست است؛ خوب می شود، پوست تازه در می آید، رنگ و شمایلش امّا هیچ وقت مثل قبل نمی شود، همیشه هم جلوی چشم است، هر وقت نگاهت بهش بیفتد، آرام دست را پشت ورو می کنی یا می بری زیر میز. اگر هم ازت بپرسند، مجبوری لبخند بزنی و بگویی چسبیده به لبه ی داغ فر یا آب جوش روی آن ریخته.
مرگ و تولد هیچ وقت خسته کننده نمی شوند. هر دو فقط یک بار اتفاق می افتند، اما… مرگ قابل تحمل تر هست: اگر کسی بخواهد، می تواند، محل،نحوه و زمانش را انتخاب کند، درست خلاف تولد که به اجبار می رود توی پاچه ی آدم و راه گریزی هم نیست.
امورات آدم پا به سن گذاشته خیلی هم چاق تر از موتور یک پرشیا نمی چرخد که به روغن سوزی افتاده…
خوب خوب خوب.... روان نویسندش شاد