کتاب دلم می خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم

Des vies en mieux
کد کتاب : 1350
مترجم :
شابک : 978-600-253-271-8
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 399
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

متشکل از سه رمان کوتاه محبوب از آنا گاوالدا

معرفی کتاب دلم می خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم اثر آنا گاوالدا

کتاب دلم می خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم، اثری نوشته ی آنا گاوالدا است. بیلی، دختری سیزده ساله است که در زندگی خود با مشکلات و سختی های فراوانی رو به رو بوده است. اما زندگی او یک روز در مدرسه و پس از آشنایی با نمایشنامه ای خاص، به کلی تغییر می کند. ماتیلده که بیست و چهار سال دارد، روزی کیف خود را در کافه ای جا می گذارد. مردی چند روز بعد کیف را به او پس می دهد و ماتیلده پس از این تجربه، تصمیم می گیرد مسیر زندگی خود را عوض کند. یان که بیست و شش ساله است، در بعد از ظهری که با همسایه اش می گذراند، متوجه می شود هیچ لذتی در زندگی اش باقی نمانده و باید دست به شروعی دوباره بزند. کتاب دلم می خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم، داستان جذاب سه جوان شجاع و مصمم را روایت می کند که کسب تجربه های مختلف در زندگی را به اشتباه نکردن ترجیح می دهند.

کتاب دلم می خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم

آنا گاوالدا
آنا گاوالدا، زاده ی 9 دسامبر 1970، رمان نویس و معلم فرانسوی است.گاوالدا از همسر خود جدا شده، دو فرزند دارد و در نزدیکی پاریس زندگی می کند. او علاوه بر نوشتن رمان، با مجله ی Elle نیز همکاری دارد.در سال 2007، سه کتاب آنا گاوالدا مجموعا به فروشی بیش از 3 میلیون نسخه تنها در فرانسه دست یافتند..
دسته بندی های کتاب دلم می خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم
نکوداشت های کتاب دلم می خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم
With a very precise characterization.
با شخصیت پردازی های بسیار دقیق.
Livre Fnac

A hugely successful book.
کتابی فوق العاده موفق.
Gallimard Montreal

Endearing
دوست داشتنی.
l'Express

قسمت هایی از کتاب دلم می خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم (لذت متن)
کل دنیا چیزی جز فاضلابی بی انتها نیست که بدریخت ترین فک ها در آن غوطه می خورند و روی کوه های گل و لای پیچ و تاب می خورند، ولی در این دنیا چیزی مقدس و عالی وجود دارد و آن یکی شدن دو موجود ناقص و وحشتناک است.

همه جا پر بود و حس می کردم پریان، شب را گرم کرده اند. حس می کردم در شب برنزه می شوم. حس می کردم دنیا وارونه شده است. انگار نه انگار که ته چاه بدبختی بودم. انگار روی صحنه بودم.