در سال ۱۹۱۱ در بیت قاضی محله الجمالیه مصر بدنیا آمد و نام خود را از مشهورترین پزشک زایمان مصر یعنی دکتر نجیب محفوظ که ناظر بدنیا آمدن او بود گرفت. وی مطالعات خود را با خواندن رمانهای پلیسی که حافظ نجیب آنها را به شیوه آزاد ترجمه می کرد آغاز کرد. در کنار این رمانها، آثار منفلوطی، طه حسین، سلامه موسی، هیکل، توفیق حکیم و دیگر بزرگان عرصه ادبیات را نیز مطالعه می کرد. در سال ۱۹۲۸ به نوشتن داستان کوتاه روی آورد و کم کم به مطالعات خویش در حوزه ادبیات معاصر، ادبیات رئالیسم، ماجراجویی های ادبی معاصر، آثار کافکا، گوته، همینگوی، شکسپیر، تولستوی، داستایوسکی و ۰۰۰دایره گسترده تری بخشید. نخستین مجموعه داستانی نجیب محفوظ با نام «همس الجنون» بسال ۱۹۳۸ منتشر شد. وی در دوران زندگی، موفق به دریافت جوائز بسیاری شد که با ارزشترین آنها دریافت جائزه ادبی نوبل بسال ۱۹۸۸ بود.
هیئت منصفه نوبل او را به عنوان نویسنده ای توصیف کرد: "که از طریق آثاری غنی از ظرافت ... هنر روایی عربی را شکل داده است که برای همه بشریت کاربرد دارد.
ما بسیار هیجان زده هستیم که این داستان ها را به زبان انگلیسی می آوریم ... با مشاهده اغلب مضحک و همیشه روشنگری از شخصیت انسانی ماهفوز ، این کشف ارزشمند خبر فوق العاده ای برای طرفداران یکی از محبوب ترین رمان نویسان جهان است.
به کار خود مشغول بود که خانمی اجازه خواست تا او را ببیند، زن نشست و گفت: - صبح بخیر استاد احمد ... خانمی کاملا میانسال با گونه هایی فرو رفته از شدت پژمردگی و خستگی و لب هایی برجسته. چشمانش نگاه خسته ای را منعکس می کرد و لباس های عزا به او اندوه و ترشرویی بخشیده بود و فورا از همان آغاز کلامش فهمید که به دیدن او آمده به این امید که او اقدامات لازم را در ارتباط با حقوق مستمری اش انجام دهد. مرد هم این اقدامات را به همراه سفارش به مدیر مربوط درآمدها تحویل داد. ولی درخششی در نگاه چشمان خسته زن نظر او را به خود جلب کرد. او خیال کرد که زن با نگاه خاصی میان دست پاچگی و شرم به او نگاه می کند.
غمگین و اندوهناک به خود گفت: «عجب زیانی». دلباخته اوشد، یک سال یا دو سال از او بزرگتر بود و برای بستن دهان دیگران، این راز را پیش خود محفوظ داشت. برخی از جوانان به اعتبار اینکه آن دختر شکار ساده ای است از روی طمع با او عشقبازی می کردند. ولی قلب او از سوء استفاده چیزی نشناخته بود. آن شب، دختر، نگاهی غیر منتظره به او انداخت. هر دو در شیرینی فروشی ایستاده بودند، دختر نگاهی نه چندان کوتاه به او انداخت که این نگاه احمد را مست و مدهوش کرد و به دور از جریان زمان و روزگار تلو تلویی خورد و آن نگاه قلبش را سرشار از شادی پیروزمندانه کرد. قلب او سرشار از خوشبختی و سعادتی تابناک شد که آن وسوسه ها را از قلبش ریشه کن کرد و از آن به بعد دیگر در آن صحبتهای حیوانی درباره خانه بدنام شرکت نکرد و ایمان آورد به اینکه احساس واقعی و خالص قلبش با اهمیت تر از همه آن چیزهایی است که گفته می شود. در شبهای ماه رمضان با کبریت از دور با او شوخی می کرد و آن را در طول راه روشن می کرد و دختر نیز آن را در پشت پنجره روشن می کرد. آن دو به هم قول دادند که در صحرای بندیره همدیگر را ملاقات کنند...
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند