دفاع لژین سومین رمانی است که توسط ولادیمیر نابوکوف هنگام مهاجرت به برلین نوشته شده است که در سال 1930 منتشر شد.
داستان مربوط به شخصی به اسم ، الکساندر ایوانوویچ لوژین است.هم کلاسی های او ، لوژین را پسری معمولی، ترسو و آدمی شکست خورده می دانند و مدام او را مسخره می کنند. یک روز شخصی به مهمانی پدر او می آید و از او سوال می شود که آیا می داند چگونه شطرنج بازی کند؟ این برخورد به عنوان انگیزه او برای انتخاب شطرنج است. او مدرسه را رد می کند و برای یادگیری اصول اولیه به خانه عمه اش می رود. او به سرعت بازیکن بزرگی می شود و در مسابقات محلی ثبت نام می کند و قهرمان می شود. استعداد وی در شطرنج او را در کمتر از ده سال به سطح استاد بزرگی می رساند.
سالهاست که وی به عنوان یکی از برترین بازیکنان شطرنج جهان شناخته می شود اما نتوانسته قهرمان جهان شود.در طول یکی از مسابقات ، در یک استراحتگاه ، او با دختر جوانی ملاقات می کند که علاقه او را به خود جلب می کند. آنها درگیر عشق می شوند و لوژین سرانجام به او پیشنهاد می دهد.
زمانی اوضاع بدتر می شود که او در مقابل توراتی ، استاد بزرگ ایتالیا قرار می گیرد ، در مسابقه ای برای تعیین اینکه چه کسی با قهرمان فعلی جهان روبرو خواهد شد..
وقتی او را دید، وقتی با تعجب متوجه شد که دارد با او گفت و گو می کند، اولین تصورش همین بود. کمی ناراحت شد از این که زن آن زیبایی بی عیب و نقصی را ندارد که می توانست داشته باشد. ملاک قضاوتش درباره زیبایی نشانه های رویاگونه عجیب و غریبی بود که در گذشته اش حک شده بود. با موضوع کنار آمد و رفته رفته پیش نمونه های مبهم زن را فراموش کرد و بعد مغرور و راضی شد از این که زنی که حی و حاضر با او حرف می زند و وقتش را با او می گذراند و به او لبخند می زند، انسانی است واقعی و جاندار. آن روز توی تراس باغ، که زنبورهای زرد مدام روی میزهای فلزی می نشستند و شاخک های پایین گرفته شان را می جنباندند-همان روز که تعریف کرد در کودکشی اش توی این هتل اقامت داشته- لوژین با چند حرکت آرام که معنی اش را فقط خودش سربسته حس می کرد، به شیوه خاص خودش اظهار عشق کرد. زن با آن که دید لوژین با چه کج خلقی و ملالی سکوت کرده است، تکرار کرد: «بگویید، برایم بیش تر بگویید.»
ناگهان همه دنیا تاریک شد، انگار کسی کلیدی را زده باشد. و در این تاریکی فقط یک نقطه روشن ماند، یک شگفتی نورسیده، یک جزیره نورانی که مقدر بود تمام زندگی اش در آن خلاصه شود. سعادتی که آونگ وار به آن آویزان شده بود به سکون رسید. آن روز ماه آوریل برای همیشه منجمد شده، حال آن که در یک جای دیگر، جابجایی فصل ها، بهار شهر، تابستان روستا، در پهنه دیگری ادامه داشت...
نویسندگان پرتعدادی در «ادبیات روسیه» ظهور کرده اند که ایده های ژرف، آثار ادبی و توانایی آن ها در داستان سرایی در طول زمان طنین انداز بوده است.
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
درگیری واقعی میان شخصیت های یک رمان نیست، بلکه بین نویسنده و خواننده است. با این حال، در بلندمدت، تنها رضایت شخصی نویسنده است که مهم است.
بخش چهارم در نهایت باید بگم اگرچه کتاب دفاع لوژین یک شاهکار نیست ولی طعم آثار بزرگ ادبی را تا حدودی زنده میکند و به من یادآوری کرد که یک نویسنده واقعی در وحله اول نیاز ندارد حتماً دست به گریبان فلسفۀ، سیاست و دیگر علوم شود تا ادبیات خلق کند بلکه میتواند از همین حسهای زود گذر و رویدادهای ساده برای سنگ بنای اثرش استفاده کند، هرچند که نقد این روش هم از معیارهای مختلفی نسبت به اثر قابل بحث هست. دوست دارم چیزهای دیگری هم درباره کتاب بنویسم ولی تا به الان بیش از اندازه حرافی کردم پس جز این دیگر نگم که قطعاً از خواندن کتاب ارزشمند دفاع لوژین لذت بردم و خواندنش رو پیشنهاد میکنم. پی نوشت: متاسفانه انگار در بخش ارسال دیدگاه سایت، فاصله گذاری هایی که در متن بوده، برداشته و موجب در هم بر هم شدنش شده لطفاً این را هم در کنار دیگر ایرادات نوشته ام به بزرگی خودتان ببخشید
بخش سوم نمیدونم چطور بگم، به شخصه حس میکنم از فصولی به بعد انگار تعامل لوژین -شخصیت اصلی- با معشوقه اش و خانواده معشوقه اش نیاز به شکافتن بیشتری داشت ولی راوی ترجیح داد تا تنها با استفاده از همان مقدار عمقی که در روابط پایین رفته داستان را جلو ببره -که تا حد زیادی هم اینکار رو میکنه-، درحالی که به نظرم خود چارچوب داستان نیاز به توضیح بیشتر از روابط شخصیتها داشت و همین باعث میشه که ضربه نهایی اثر به آن قوایی که میتونست باشه نرسه. البته نمیخوام بگم که آخر رمان ضعیف یا خنثی هستش ولی به نظرم میتونست خیلی بهتر باشه، به هر حال با تمام اینها دفاع لوژین بهترین رمانی هست که این چند وقت اخیر خواندم. با این همه ممکنه افرادی هم نتونند با اثر ارتباط بر قرار کنن به طوری که در اوایل راه، داستان رو رها میکنن اما به شخصه پیشنهاد میکنم اگر که خواننده مبتدی نیستید، کمی نکته بین صبورید و الّخصوص اگر شور نویسندگی دارید و دنبال الگوهایی خوبی برای نثر نویسی هستید لطفاً به کتاب اعتماد کنید، به آرامی جلو برید و روح اثر رو درک کنید؛ حتی اگر برایتان عجیبه چرا باید به جای روایت داستان اصلی به وصف اینکه شخصیت اصلی در کودکی موقع دیدن تابلوی عکسی چطور با تغییر افق دیدش تصویر را محو میکنه و یا اینکه نقاشی که در پیادهروی روزانه اش ازش میگذرد چگونه است، بشینید. اگر بخواهم از ترجمه و کیفیت چاپ هم بگم، با اینکه چندان در این کار خبره نیستم و اثر رو به زبانهای دیگر مطالعه نکردم، ولی میتونم بگم کار استاد رضایی عزیز هم همچون نویسنده استادانست، حس و لحن اثر رو به درستی انتقال دادن و پیشگفتار و پسگفتارهای خوبی هم برای درک اثر در کتاب آوردن. البته به بخشهایی از کار ایراداتی وارده ولی بعدش که فکر کردم برخی از این قسمتها هم دیگر از این بهتر نمیتونستن ترجمه بشن. همچنین حذفیات کوچکی در گذر از چاپ صورت گرفته که با ... مشخص شدن -البته قطعاً حواس خواننده عزیز جمع هست که همه ... هم نشانه حذفیات نیستن و برخی هم برای خود داستانن- که خوشبختانه صدمه سنگینی به اثر وارد نکردن. درباره چاپ هم، کتابی که من گرفتم اشکالات کوچکی در صفحه آرایی چند بخش و صحافییَش وجود داشت که با کمی چسب و چشم پوشی حل فصل شدن ولی امیدوارم دیگر در تیراژهای بعدی رخ ندن.
بخش دوم اگرچه، اگر بخوام حرف دلم رو صادقانه بزنم نکاتی در کتاب هست که مانع این میشه که دفاع لوژین رو یک اثر عالی بدونم. لغزشها و زیادهرویهای کوچکی در اثر حس کردم که قابل گذشت هستن ولی فکر میکنم دو دلیل اصلی وجود داره که موجب میشه رمان نتونه من را به اقناع ادبی کامل برسونه. در اینجا سعی میکنم حرفم رو بدون فاش کردن داستان توضیح بدم ولی اگر ترجیح میدید که حتی هیچ گونه حدس و گمانی از نیمه دوم داستان نزنید میتونید به پس از پنج بند بعدی برید. دلیل اول اینکه در فصول پایانی کتاب دغدغه خاصی برای شخصیت اصلی داستان رخ میده که با اینکه دلایلش رو در اثر میبینم اما باز هم نمیتونم کاملاً با عمق وجودم حسش کنم. میفهمم که در تمام رمان و مخصوصاً بخشهای پایانی ناباکوف با کمک روایتی غیر مستقیم از اتفاقات در واقع دارد حالت روحی شخصیت هایش رو نشون میده و حتی از همان ابتدای کتاب، نشانههای خاصی قرار داشت که نشانگر از پیش تعیین شده بودن، پایان مد نظر بود، ولی به شخصه حس میکنم این شبکه معنایی ظریف، بیشتر شگفت آوره و زیباست تا اینکه به اندازه کافی باعث انتقال حس اتفاقاتی که در انتهای اثر رخ میده باشه -امیدوارم که مفهوم رو درست منتقل کرده باشم-. از طرف دیگر مشکلی که روی دلیل اول هم تاثیر میزاره و در عین حال ازش جداست دو سر خط چه گفتن و چگونه گفتن رمانه. به شخصه تا مدتها فکر میکردم که تنها چگونه گفتن یک اثر هنری اهمیت داره و یک هنرمند واقعی از هر موضوعی میتونه تجربه به یاد ماندنی خلق کنه ولیکن چند وقتی هست که فکر میکنم رابطه ساختار و محتوا پیچیدهتر از این حرفهاست. به نظرم مشکل دفاع لوژین بیش از اینکه در چگونه گفتن باشد در چه گفتن هست؛ بحث من این نیست که ناباکوف عقاید و ایدئولوژیکهای خاص یا خطرناکی رو در داستان قرار داده -که در اون صورت قضیه کلا فرق داشت- بلکه مقصودم اینکه اون بیش از اندازه به مینیمالیسم گفتن از روابط شخصیتها و روایت غیر مستقیم خودش اتکا میکنه، به حدی که دیگر به نوعی نقاط خالی میرسه.
بخش اول دفاع لوژین اولین کتابی بود که از ناباکوف خواندم و جداً نمیدونم از کجا شروع کنم، ولی اولین کلمه که موقع توصیف این رمان در ذهنم جاری میشه، کلمه استادانه هست. رمان در همان فصول ابتدایی با آهستگی و آرامشی بی غرض زیر بنای اثر خود را ذره به ذره رو هم قرار میده به طوری که خوانندگان خوش ذوق اگر کمی دقت کنن در همین بخشهای اثر متوجه رایحه ای کلی از ساختار رمان میشن. این اتفاق با توصیفات زنده و نبض داری که ناباکوف باهاش اثر رو تجسم بخشیده رخ میده و صد البته دقیقاً نقطه قوت این اثر به همین تفصیلهاست، واقعاً که تنها میتونم بگم که چه قدرت قلمی، چه جزئیات نویسی تیز بینانه ای. راوی با نوشتاری محور گریز شروع به توصیف محیط، شخصیتها و افکار حسهای زود گذرشان میکنه به گونه ای که لحظه ای روی موضوع یا شخصی توقف کرده اما -اغلب- بعد از چند بند به سراغ مطلب دیگری میره. در اصل باید قبل از تجربه اثر بدونید که با اینکه خط داستانی مشخصی وجود داره ولی بخش عمده ای از رمان به بسط دادن اتفاقاتی اختصاص یافته که در نگاه اول کم اهمیت هستن؛ قدم زدن، نقاشی کردن، گذر از خوشیها دردهای زود گذر و ... اما راوی با بینشی نو و کلماتی بجا، حسهای بدیعی از این رویدادهای ساده در ذهنمان حک میکنه و در عین حال به آرامی داستان و شخصیت پردازی رو هم جلو میبره. این نوع نوشتار بالعکس برخی از آثار دیگر نه تنها از کتاب بیرون نمیزنه بلکه با دقت به همراه فرم کلی رمان، کاملاً در هم آمیخته و جدا ناپذیره، به خصوص قسمتهایی از داستان که به سبکهای هزیان گویی و ناخودآگاه نویسی نوشته شده. البته امیدوارم که موقع خواندن این نظرات به اشتباه تصور نکنید که دفاع لوژین کتابی سختخوانی هست، بلکه مقصود من اینکه خوانش اثر کمی همراهی از شما میطلبه.