داستانی نفسگیر و تشویش آور.
مخاطبین در پایان، عمیقا به مسئله ی بقا فکر خواهند کرد.
هوشمندانه، پرتنش، و تفکربرانگیز.
وقتی به سراغش آمدند، درگیر کابوس بود. سیل عظیمی دنیا را می بلعید و در وسط آن اوضاع، یک خرس به او حمله کرده بود. بیش از این که وحشت کند، اعصابش خرد شده بود. انگار سیل کافی نیست، اعماق تاریک ذهنش باید یک گریزلی عصبانی را به سراغش می فرستاد که لت و پارش کند.
اما در یک لحظه به قدر کافی بیدار شد که بفهمد دقیقا چه خبر است. این یک آدم ربایی است؛ ولی اگر برگه های انتقال در سه نسخه امضا شده باشند، نمی توانید اسمش را آدم ربایی بگذارید.
طوری حرف می زند انگار «استارکی» باید خبر می داشت که قرار بود آن ها بیایند؛ اما کدام گسسته ای از قبل خبردار می شود؟ هر گسسته در ته دلش باور دارد که این بلا سرش نمی آید-که هر چقدر هم اوضاع خراب باشد، والدینش به قدر کافی باهوش خواهند بود که در تله ی تبلیغات اینترنت، تلویزیون و بیلبوردهایی که چیزهایی نظیر «گسستگی: راه حل معقول» می گویند، نیفتند؛ اما داشت سر چه کسی شیره می مالید؟
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟