1. خانه
  2. /
  3. کتاب زلیخا چشم هایش را باز می کند

کتاب زلیخا چشم هایش را باز می کند

نویسنده: گوزل یاخینا
4.5 از 4 رأی

کتاب زلیخا چشم هایش را باز می کند

Zuleikha
انتشارات: نیلوفر
٪15
345000
293250
معرفی کتاب زلیخا چشم هایش را باز می کند
زلیخا اولین رمانی است که در سال 2015 توسط نویسنده روسی گوزل یاخینا نوشته شده است. این کتاب زندگی افراد مختلف از جمله قهرمان اصلی داستان را توصیف می کند که از سال 1930 تا 1946 در تبعید در سیبری برای زنده ماندن تلاش می کردند.

این کتاب در سال ۲۰۱۵ برنده جایزه ادبی یاسنایا پولیانا و جایزه بزرگ کتاب شد و به بیست و یک زبان ترجمه شده است.
در سال 1930، زلیخا در یک روستای کوچک تاتار در اتحاد جماهیر شوروی با همسرش مرتضی و مادرشوهرش زندگی می کند. شوهرش با او رفتار وحشتناکی می کند و در عین حال به شدت به مادرشوهرش خوب است. مادرشوهرش نسبت به هر کاری که زلیخا برای او انجام می دهد به شدت ناسپاس است. زلیخا ناموفق تلقی می شود، زیرا او تلاش کرده است 4 فرزند مختلف داشته باشد اما همه مرده اند. به عنوان بخشی از کمپین دکولاکیزاسیون، شوهرش به دلیل امتناع از ترک توسط ایگناتوف اعدام می شود. سپس او به سیبری تبعید می‌شود، در حالی که آنها در یک سفر طولانی به یک "محل اقامت" جدید می روند. ایگناتوف به زلیخا علاقه‌ای ندارد و زنی برای خودش در خانه دارد، اما در نهایت به اندازه زلیخا در این کار گرفتار می‌شود. پس از مدت زمان طولانی انتظار و قطار سواری که برخی از افراد موفق به فرار می شوند، به بندر می رسند. بندر آنها را از رودخانه پایین می برد تا محل سکونتشان باشد و در طول مسیر غرق می شود. نتیجه این است که بسیاری از کسانی که در قایق به دام افتاده بودند در نهایت غرق شدند. زلیخا سعی می کند آنها را نجات دهد و تقریبا خود را غرق می کند اما ایگناتوف او را نجات می دهد. معلوم می شود که این سکونتگاه چیزی بیش از یک جنگل با حداقل منابع در صورت وجود نیست. ادامه داستان در این شهرک اتفاق می افتد ...
درباره گوزل یاخینا
درباره گوزل یاخینا
گوزل یاخینا (Guzel Yakhina) (زاده 1 ژوئن 1977 ، کازان) نویسنده و فیلمنامه نویس روسی است. او برنده جایزه ادبی کتاب بزرگ و جایزه ادبی یاسناایا پلیانا است. گوزل شامییلوا یاخینا در کازان متولد شد. مادرش پزشک است، در حالی که پدرش مهندس است. او در خانه تاتاری صحبت می کرد و فقط پس از شروع به انجام کارهای روزانه، زبان روسی را یاد گرفت. وی در گروه زبانهای خارجی در دانشگاه علوم انسانی و آموزش دولتی ایالت تاتار تحصیل کرد. در سال 1999، او به مسکو نقل مکان کرد. در سال 2015، او از دانشکده فیلم سینمایی مسکو با مدرک فیلمنامه نویسی فارغ التحصیل شد.

ویژگی های کتاب زلیخا چشم هایش را باز می کند
  • برنده جایزه اول کتاب بزرگ روسیه سال 2015
  • برنده جایزه یاستایا پولیانا سال 2015
قسمت هایی از کتاب زلیخا چشم هایش را باز می کند

زلیخا چشم هایش را باز می کند. تاریک است؛ مثل سرداب. پشت پرده نازک آویخته، غازهای خواب آلود آه می کشند. کره اسب یک ماهه با لب هایش ملچ ملچ پستان مادر را جست وجو می کند. آن سوی پنجره بالای سرش بوران ماه ژانویه زوزه می کشد. ولی سوز نمی آید، دست مرتضا درد نکند که پیش از سرما درزها را گرفته بود. مرتضا مرد زحمتکش خوبی است. شوهر خوبی هم هست. او حالا دارد آبدار و پرطنین در اتاق مردانه خروپف می کند. عمیق تر بخواب! پیش از دمیدن آفتاب سنگین ترین خواب آدم را فرا می گیرد.

به اجاق تکیه می دهد و بلند می شود. در طول شب اجاق سرد شده، گرما رفته و سردی کف اتاق پایش را می سوزاند. نمی تواند پاپوشی به پا کند. سروصدا کند کارش تمام است ( راه رفتن با کفش های نمدی بی سروصدا ممکن نیست. حتما یکی از تخته های کفش پوش به جیرجیر می افتد ) مهم نیست. زلیخا تاب می آورد. دست از پهلوی زبر اجاق می گیرد و می رود تا خود را به در خروجی اتاق زنانه برساند. اینجا تنگ و تاریک است ولی او همه خم ها و گوشه ها را می شناسد. نیمی از زندگی اش را چون آونگ در رفت وآمد بوده؛ از آشپزخانه به اتاق مردانه با پیاله های پر و داغ، از اتاق مردانه به آشپزخانه با پیاله های سرد و خالی. راستی چند سال است او شوهر دارد؟ پانزده سال از سی سال؟ بیشتر از نیمی از زندگی اش. یادش باشد وقتی مرتضا سردماغ است از او بخواهد برایش حساب کند.

زلیخا پیش خودش او را این طور صدا می زند. خدای بزرگ را صدهزار مرتبه شکر که دست کم مادرشوهرش با آن ها در یک کلبه زندگی نمی کند. خانه ی مرتضا جادار است. دو کلبه ی بزرگ دارد که با یک دالان به هم می رسند. روزی که مرتضای چهل وپنج ساله زلیخای پانزده ساله را به خانه اش آورده بود، عفریته با اخم وتخم، همه اسباب و اثاثیه اش را به آن طرف کشیده بود؛ دست تنها صندوق های رنگ و وارنگ، دیگ ها و ظرف ها را به کلبه مهمان سرا برده بود و همه را از آن خود کرده بود. پسرش که آمده بود به او کمک کند فریاد کشیده بود « دست نزن » ! و دو ماه تمام را با او حرف نزده بود. از همان سال به سرعت شروع کرد به کورشدن و پس از چندی کرشدن. چند سالی مثل سنگ کور و کر بود. در عوض حالا یک ریز حرف می زند.

کمی بعد مه و بوران صبحگاهی آرام گرفت و خورشید در آسمان آبی روشن پیدا شد. مرتضا و زلیخا برای آوردن هیزم از خانه بیرون رفتند. زلیخا پشت به مرتضا عقب سورتمه می نشیند و خانه های یولباش را نگاه می کند که از او دور می شوند. خانه های سبز و زرد و آبی مثل قارچ از زیر برف سر در آورده اند. باریکه های دود سفید از خانه ها به سوی آبی آسمان بالا می رود. برف زیر تیغه های سورتمه پرطنین و شیرین خرچ خرچ می کند. گاه به گاه سندوگاچ کمرش را از سرما می لرزاند و تکان می خورد. پوست بره کهنه ای که زیر زلیخا پهن است گرما می دهد. دستمالی که لواشک را در آن پیچیده هم روی شکم را گرم می کند. خدا کند امروز بتواند آن را برساند، همین امروز...

نظر کاربران در مورد "کتاب زلیخا چشم هایش را باز می کند"
8 نظر تا این لحظه ثبت شده است

کتابی بود که انتظار نداشتم منو اینقدر مجذوب خودش بکنه. نویسنده تونسته روند داستان رو طوری جذاب کنه که یکنواخت نباشه و بنظرم با همیچین موضوع و خط داستانی‌ای واقعا کار سختی بوده اینکارش. من که واقعا لذت بردم.

1402/09/07 | توسطآیشن یکانی نژاد
0
|

داستان تاثیرگذار و جذابی بود. البته بعضی قسمت‌ها توصیفات کمی زیاد بود که من ازشون می‌گذشتم. پایانش هم اشکم رو درآورد. آه زلیخا... در ضمن بگم در قسمت خلاصه‌ای که آورده‌اید اشتباهاً گفته شده زلیخا در کشتی می‌خواست بقیه رو نجات بده و نزدیک بود خودش غرق بشه! ایگناتوف فرمانده بود که میخواست تبعیدی‌ها رو نجات بده و نزدیک بود خودش هم غرق بشه حتی اون بود که زلیخای حامله رو هم که نزدیک بود غرق بشه نجات داد :)

1402/02/27 | توسطفرزان شریعتی - کاربر سایت
1
|

کتاب زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند رمانی در ژانر تاریخی به قلم گوزل یاخینا است. در سال 2015 این کتاب موفق به دریافت جایزه‌ی کتاب بزرگ روسیه و جایزه‌ی ادبی یاستیا پولیانا شد. گوزل یاخینا نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس روسی است. او در ایالت تاتار شوروی سابق متولد شد و در کودکی تنها به زبان تاتاری سخن می‌گفت. به مرور زبان روسی آموخت و آثارش را به روسی نوشت. رمان زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند اولین رمان اوست که در سال 2015 منتشر شد و توجهات زیادی را به سمت او جلب کرد. یاخینا برای نوشتن این رمان از تجربیات و خاطرات مادربزرگش که اهل تاتار بود استفاده کرد. مادربزرگ او در دوران پاکسازی بزرگ زندگی می‌کرد. پاکسازی بزرگ برنامه‌ی پنج‌ساله‌ی استالین برای کنترل تمام شوروی بود. در این دوران هزاران روس بازداشت، تبعید یا کشته و اعدام شدند. مادربزرگ یاخینا سیزده سال به سیبری تبعید شد و خاطراتی که او از این دوران برای نوه‌اش تعریف کرد، جرقه‌ی نوشتن این رمان را زد.

1401/07/09 | توسطسروش کاکاوند
3
|

کتاب فوق العاده ای بود

1401/04/12 | توسطنجمه کریمی
3
|

کتاب خیلی خوبی بود. روند داستان خیلی خوب بود،ترجمه‌ی خیلی خوب و روانی هم داشت.خوندن زندگی زنی که زمانی توسری خور و ضعیف بوده و با گذشت زمان تبدیل شد به یه زن قدرتمند واقعا لذت بخش بود...

1399/09/04 | توسطنگین صادقی
4
|

کتاب خیلی خوبی بود روند داستان خیلی خوب بود ترجمه‌ی خیلی خوب و روانی هم داشت خوندن زندگی زنی که زمانی توسری خور و ضعیف بوده و با گذشت زمان تبدیل شد به یه زن قدرتمند واقعا لذت بخش بود

1399/09/04 | توسطنگین صادقی
1
|

خیلی زیاد کتاب خوبیه... روند پیشروی دایتان جالب و. منطقیه. سیر رو به جلوی شخصیت اصلی، تغییراتش و دگرگونی‌های درونیش خیلی جذاب و با تعلیق بالاست، علتوه بر اون طعم تاریخ هم داره که جذاب ترش میکنه.. از همه مهم‌تر ترجمه‌ی عالی و بدون نقصِ کتابه👌🏻

1399/05/14 | توسطکاربر سایت
1
|

کتاب خوب و روانی بود دوست‌ش داشتم نمره قابل قبولی میگیره

1399/04/18 | توسطکامیاب قنبری
2
|