چینش حوادث و رخدادها و ظرفیت داستان وارگی آنها و نیز فراز و فرود و جاذبه هایی که در تار و پود این خاطرات تنیده شده است، مخاطب را درگیر کتاب می کند. ضمن آنکه نویسنده جابه جا از طنزهای دلنشینی هم مایه می گذارد تا فضای کلی کتاب را تلطیف کند
استادی جوان، فروتن، خجالتی و سربه زیر که تمام همّ و غمش مصروف پژوهش و مطالعه و تدریس می شد. نظرات متفکران را در کمال بی طرفی مطرح می کرد و به نظرم جز به اصالت دانش به چیزی دیگری تعهد نداشت و… خود را موظف به روز آمد کردن در موضوعات علوم سیاسی می دانست و (لذا) از تاثیر امواج نوی فکری در دنیا برکنار نبود.
زبان خاطرات و نثر آن روان و بی پیچیدگی و البته صمیمی است و همین مسئله خواننده را وامی دارد تا با نثر و نحو کلام نویسنده رابطه ای صمیمانه برقرار کند و کتاب را تا پایان دنبال کند.
برف سنگینی تهران را سفیدپوش کرده بود و پیاده رو ها لیز و لغزان بود. سه دوست همراهم هرکدام ساک بزرگی بر کول داشتند و با تمام احتیاطی که به خرج می دادند گاه به گاه زمین می خوردند. من اما باروبنه چندانی با خود نداشتم و وسائل شخصی مختصری را در ساکی سبک حمل می کردم. در واقع، به طور تصادفی با هم همراه شده بودیم و...
یک جفت کفش جا ماند که بدون اغراق سه چهار شماره از پایم کوچکتر بود. با زور بسیار کفش را پوشیدم و برای چندین ماه تمام فشار آن را تحمل کردم! کفش از سر ناچاری به تدریج جا باز کرد به طوری که رویه اش از همه اطراف و اکناف چند سانت از تخت آن بیرون زد. این کفش چهار سال آزگار دوام آورد و سرانجام نیز نه بر اثر پارگی، بلکه به اصرار دوستانم از آن صرف نظر کردم
چند بار به اداره آب سیرجان مراجعه و حتی سخنان آیت الله خمینی درباره مجانی شدن آب و برق مردم محروم را به آنان یادآوری کرده بود، اما جز تمسخر و جواب سربالا نتیجه ای نگرفته بود
مامور موضوع را گزارش کرد و مشکل قبض سنگین حل شد. با پاک کردن کنتور، جریان آب هم به قول دکتر باستانی پاریزی به اندازه شاش موشی به راه افتاد!