برف سنگینی تهران را سفیدپوش کرده بود و پیاده رو ها لیز و لغزان بود. سه دوست همراهم هرکدام ساک بزرگی بر کول داشتند و با تمام احتیاطی که به خرج می دادند گاه به گاه زمین می خوردند. من اما باروبنه چندانی با خود نداشتم و وسائل شخصی مختصری را در ساکی سبک حمل می کردم. در واقع، به طور تصادفی با هم همراه شده بودیم و...
یک جفت کفش جا ماند که بدون اغراق سه چهار شماره از پایم کوچکتر بود. با زور بسیار کفش را پوشیدم و برای چندین ماه تمام فشار آن را تحمل کردم! کفش از سر ناچاری به تدریج جا باز کرد به طوری که رویه اش از همه اطراف و اکناف چند سانت از تخت آن بیرون زد. این کفش چهار سال آزگار دوام آورد و سرانجام نیز نه بر اثر پارگی، بلکه به اصرار دوستانم از آن صرف نظر کردم
چند بار به اداره آب سیرجان مراجعه و حتی سخنان آیت الله خمینی درباره مجانی شدن آب و برق مردم محروم را به آنان یادآوری کرده بود، اما جز تمسخر و جواب سربالا نتیجه ای نگرفته بود
مامور موضوع را گزارش کرد و مشکل قبض سنگین حل شد. با پاک کردن کنتور، جریان آب هم به قول دکتر باستانی پاریزی به اندازه شاش موشی به راه افتاد!