کتاب سه روز به آخر دریا

3 Rouz Be Akhare Darya
(سفرنامه شاهزاده خانم قاجاری)
کد کتاب : 17240
شابک : 978-6226194112
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 150
سال انتشار شمسی : 1403
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 12
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب سه روز به آخر دریا اثر نازیلا ناظمی

سه روز مانده به دریا جلد دوم از مجموعه ی «سفرنامه های قدیمی زنان» است. این سفرنامه داستان سفر دختر شاهزاده میرزا، ، نوه شاهزاده محمودمیرزا و نوه فتحعلی شاه قاجار و از سمت مادر نوه نادرشاه افشار است. داستان این سفر نامه از این قرار است که نویسنده یعنی شاهزاده خانم چند سالی نامزد ناصر الدین شاه می شود ولی در نهایت شاه از او جدا شده و او را به همسری حاکم تون و طبس در می آورد. در نهایت بعد از مدتی او که از شرایطش در حرمسرای این حاکم ثروتمند راضی نیست تصمیم به سفر به عتبات و مکه می گیرد. حاکم در ابتدا مخالفت می کند اما در انتها می پذیرد و سفر او به همراه چندی خدمتکار آغاز می شود. شاهزاده خانم که زنی باسواد و آشنا به ادبیات است داستان این سفر یک ساله را با جزییات بی نظیری و با نثری ساده و روان و در عین حال زیبا روایت می کند. راوی که با سواد و نکته سنج است به اندازه سخن می گوید. شرح این سفر و مشکلات و حوادثی که در پی دارد علاوه بر این که خواننده را باشرایط صد سال پیش آشنا می کند می تواند لحظات لذت بخش و در عین حال شگفتی را برای خواننده ایجاد کند.

کتاب سه روز به آخر دریا

نازیلا ناظمی
نازیلا ناظمی کارشناس ارشد تاریخ معاصر و کارشناس ارشد تاریخ و تمدن و زبان‌های باستان است. ناظمی پس از گذراندن دو سال از مقطع دکتری به تحقیق درباره‌ی اسطوره‌ها و نمادها و پژوهش در نسخ خطی پرداخت. او ۵ سال در مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران کارشناس اسناد و پژوهشگر تاریخ معاصر بود. از بهمن ۱۳۸۹ تا سال ۱۳۹۷ ناظمی عضو گروه نویسندگان نشریه‌ی دانستنی‌ها بود. در خلال این سال‌ها، ناظمی به‌عنوان کارشناس تاریخی با برنامه‌های تلویزیونی مانند «چرخ»...
دسته بندی های کتاب سه روز به آخر دریا
قسمت هایی از کتاب سه روز به آخر دریا (لذت متن)
از شدت گرما مثل ماهی بی آب می طپم. خودم و تمام مردم نزدیک است هلاک شویم. هم ریگ است، هم کویر. ماه جوزا در گرمسیر بی آب میان کویرنمک، شنیدن کی بود مانند دیدن.

امشب یکشنبه بیست و پنج شعبان سوار شده رفتیم به منزل موسوم به نکو. بسیار جای بد، گرم بی آبادی. بسیار بد گذشت. آن جا شنیدیم، رجب نوکر، یک غلام بچه بود، بزرگ شده و پسر خوبی است. به مرض تبی گرفتار است، بروز ندادند مبادا از قافله بماند. حال به شدت افتاده، گویا تبد لازم داشته باشد. من که اسم این مرض پدرسگ را نمی توانم بشنوم، چون هر دو برادر عزیزم به همین مرض رفته اند.

هشت روز در مدینه مشرف بودیم. روز پانزدهم محرم حرکت کرده از شهر بیرون آمدیم که برویم، آن روز لنگ شد تا عصر در باغی بودیم شبیه به باغات طبس. تا عصر بودیم. عصر آمدیم میان چادر. دیدم امیر حاج از دست مدعی هایش گریخته، آمده در چادر بیرونی ما قایم شده. برای ما قهوه فرستاد، ما هم تعارف کردیم. شب را بود تا اواخر شب بار کردیم. چه نویسم از صفای مدینه منوره و بدی مردمش، در هیچ جای عربستان سنی به تعصب خلق مدینه دیده نمی شود.