1. خانه
  2. /
  3. کتاب بگذریم…

کتاب بگذریم…

3.1 از 1 رأی

کتاب بگذریم…

let's move on
ناموجود
30000
معرفی کتاب بگذریم…
مجموعه داستان «بگذریم» نوشته ی «بهناز علی پور گسکری» است. این مجموعه شامل نه داستان است و برای نویسنده جوایز «یلدا»، «پکا»، «پروین اعتصامی» و «مهرگان ادب» را به ارمغان آورده است. داستان های این مجموعه با مضامین اجتماعی و نگاهی زنانه نوشته شده است.
درباره بهناز علی پورگسکری
درباره بهناز علی پورگسکری
بهناز علی‌پور گسکری (زادهٔ ۲۸ شهریور ۱۳۴۷ در رودسر) داستان‌نویس، منتقد ادبی، مدرس دانشگاه و پژوهشگر ایرانی است. وی از نویسندگان زن صاحب‌سبک در داستان‌نویسی معاصر ایران است. زبان و تکنیک‌های روایی در داستان‌های کوتاه و رمان‌های او از درخشش بیشتری برخوردار است. برخی از داستان‌های کوتاه او به زبان‌های انگلیسی و ترکی ترجمه شده‌اند. او دو مجموعه داستان کوتاه، دو رمان، دو کتاب پژوهشی در حوزهٔ مطالعات ادبی و تحلیل آثار داستانی ایرانی، یک اقتباس ادبی، و بیش از صد مقاله اعم از علمی-پژوهشی، ترویجی، مروری و… در کارنامهٔ ادبی خود دارد. بهناز علی‌پور گسکری، به‌علاوه، به آموزش نویسندگی خلاق در دانشگاه و آموزشگاه‌های گوناگون پرداخته و داوری برخی مسابقات ادبی در داخل و خارج از ایران را برعهده داشته‌است. او با نویسندگانی همچون شهریار مندنی‌پور، حسین آبکنار و صفدر تقی‌زاده، و همچنین جعفر شعار کار کرده‌است. علی‌پور گسکری داستان‌نویسی را از سال ۱۳۷۴ شروع کرد.
ویژگی های کتاب بگذریم…
  • برنده ی جایزه ی بهترین مجموعه داستان کوتاه مهرگان ادب 1383
قسمت هایی از کتاب بگذریم…

در اتاق را که باز می کرد، پوسته های تن مرد بلند می شدند و دوباره آرام روی قالیچه و پتو می نشستند. ((عین مار پوست می انداختی. ذله می شدم بس که جارو می کشیدم. پوسته هایت را نفس می کشیدم و تو رویت را طرف پنجره می گرفتی و می گفتی درد من بدتر از وسواس تو نیست.))

آن جوش لعنتی مثل مگس، سمج، نشست روی گوش راستت. یعنی نشست روی زندگی ما. و لابد دست هایش را به هم مالیده بود برای لقمه ی لذیذی که پیدا کرده بود. فریان! همان موقع که چشم باز کردم و دیدم هر بار یک جای تنت را می برند، زندگی ام بود که تاراج می شد. دلم نمی خواست بشنوم آن طور با تحملی که از دردت گذشته بود، بگویی: "گوشم را مثل سگ بریدند." اما من دم به دندان گرفته بودم و می جویدم. وقت هایی که از بیمارستان می آوردمت و به اتاقت راهم نمی دادی، کسی به فکر من بود؟ بعد روزنامه را جلو صورتت می بردی تا نبینم چه جور دماغ و پلک هایت ناسور می شوند. نمی شد که تا همیشه خودت را قایم کنی. در اتاق را که باز می کرد، پوست های تن مرد بلند می شدند و دوباره آرام روی قالیچه و پتو می نشستند. عین مار پوست می انداختی. ذله می شدم بس که جارو می کشیدم...

مقالات مرتبط با کتاب بگذریم…
توصیه های «جویس کارول اوتس» درباره هنر خلق «داستان کوتاه»
توصیه های «جویس کارول اوتس» درباره هنر خلق «داستان کوتاه»
ادامه مقاله
نظر کاربران در مورد "کتاب بگذریم…"
1 نظر تا این لحظه ثبت شده است

یونیک ِ داستاناش

1401/08/11 | توسطمریم خ - کاربر سایت
1
|