کتاب سیاسنبو

siasonboo
کد کتاب : 18317
شابک : 978-6003840126
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 192
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

معرفی کتاب سیاسنبو اثر محمدرضا صفدری

"سیاسنبو" مجموعه داستانی است از "محمدرضا صفدری" که پس از طی کردن ماجراهای مختلف، بار دیگر در چاپی جدید در اختیار مخاطبین قرار گرفته است. "محمدرضا صفدری" سبک غریب و شایان توجهی را در خلق فضای قصه ها و نحوه ی روایت داستان و هم چنین ارتباط داستان های موجود در مجموعه ی "سیاسنبو" به کار گرفته که به همین سبب بسیاری از منتقدان آن را مهم ترین اثر این داستان نویس صاحب سبک می دانند.
داستان های این مجموعه در عین حال که بعد از خواندن، حس مطالعه ی یک داستان مستقل را به دست می دهند، از یک پیوستگی احتمالی نیز برخوردارند که ترتیب داستان های مد نظر تا حدودی موید این قضیه است. بعد از خود داستان "سیاسنبو"، قصه های "اکوسیاه"، "علو"، "کوچه کرمانشاه"، "چاقوی دسته قرمز"، "سنگ سیاه" و "دو رهگذر" قرار دارند که هر کدام به رویدادی به خصوص اشاره داشته و شخصیت های داستان پیرامون آن رویداد شکل می گیرند. نکته ای که پیوستگی داستان ها را تایید می کند اشاره ای است که به حوادث داستان های قبل می شود و حتی نکات مبهمی که در آن ها حل نشده، در قصه های بعدی شفاف سازی می شود. با این حال نویسنده این اشارات را حاصل نزدیک بودن زمان نگارش قصه ها به هم می داند.
نکته ی جالب بعدی تکرار شخصیت های قصه هاست که گاه نقش مستقیمی در حوادث داستان بعدی دارند یا در حد نام بردن به آن ها اشاره می شود. سبک نگارش "محمدرضا صفدری" در مجموعه ی "سیاسنبو" گاها به نمایش نامه نزدیک می شود و قصه بیشتر از طریق گفت و گو جلو می رود. استفاده ی نویسنده از گفت و گوها علاوه بر پیش بردن داستان در افشاسازی نکات پنهان و همچنین روابط بین شخصیت ها نیز می باشد.

کتاب سیاسنبو

محمدرضا صفدری
محمدرضا صفدری (زاده ۵ مرداد ۱۳۳۲ در خورموج از شهرستان دشتی در استان بوشهر)، نویسنده ایرانی است.صفدری فارغ‌التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه تهران و دبیر بازنشسته دبیرستان‌ است. او از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷ در جلسه‌های داستان‌خوانی پنج‌شنبه‌ها که در خانهٔ هوشنگ گلشیری و با حضور چند نویسنده جوان تشکیل می‌شد شرکت می‌کرد.
قسمت هایی از کتاب سیاسنبو (لذت متن)
کاش هیچوقت برای اسماعیل نمی خواندم: «کوچه کرمانشاه تنگ و تاریکه، یارم ایستاده کمر باریکه.» تا خواندم زد تو گوشم و… ابراهیم گفته بود که این را دیگر برای هیچ کس نخوانم ولی نگفته بود که چند ماه پیش غلام در نامه به اسماعیل نوشته: «خیلی مردی مردک!» و داستان زن علی را پیش کشیده بود. من که به کرمانشاه و سنندج نرفته ام، تا چه رسد به کوچه تنگ و تاریک. شاید کوچه های آنجا این جور نباشد.

اکو با چشم های گشاد قطره های نفت را که از دستمال به آن سوراخ بزرگ و سیاه می چکد، تماشا می کند: بهش بگو دستمالت خیلی بیشتر می ارزه. جو دستمال سیاه شده اش را توی دریا پرتاب می کند. - این درازه برای چه می آد دیگه؟ - که یه وقت فکر فرار به سرت نزنه. - اگه بخوام الان هم می تونم. - جنب بخوری این فرنگیه سرخت کرده. - من هم با یه نیش چاقو صورت جفت تونو به هم می دوزم. پاسبان می رود زیر زبانش: - خب، بگو ببینم با اون پولی که از شیخ جابر گرفتین می ارزه ما را هم بفرستی لای دست اون ها!