کتاب مجموعه کامل داستان های فلانری اوکانر

The Complete Stories
کد کتاب : 1141
مترجم :
شابک : 978-600-384-014-0
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 896
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1971
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---

جزو فهرست برترین آثار نویسندگان زن

برنده ی جایزه ی ملی کتاب آمریکا سال ۱۹۷۲

معرفی کتاب مجموعه کامل داستان های فلانری اوکانر اثر فلانری اوکانر

کتاب مجموعه کامل داستان های فلانری اوکانر، مجموعه ای از داستان های کوتاه است که نخستین بار در سال 1971 چاپ شد. انتشار این اثر خارق العاده و شگفت انگیز، جایگاه فلانری اوکانر را به عنوان یکی از برجسته ترین نویسندگان آمریکایی به تثبیت رساند. اوکانر، اولین داستان خود را در سال 1946 و در زمانی به چاپ رساند که مشغول تحصیل در دانشگاه آیووا بود. در کنار هم قرار گرفتن این داستان های منحصر به فرد، نویسنده ی بااستعداد، روح بخش و تأثیرگذاری را به مخاطبین معرفی می کند که برخی از قدرتمندترین و به یاد ماندنی ترین داستان های قرن بیستم را خلق کرده است. اوکانر با تلفیق کم نظیر عناصر کمدی و تراژدی، اثری بدیع را خلق کرده که بدون تردید، ارزش زمانتان را خواهد داشت.

کتاب مجموعه کامل داستان های فلانری اوکانر

فلانری اوکانر
ماری فلانری اوکانر، زاده ی 25 مارس 1925 و درگذشته ی 3 آگوست 1964، نویسنده و مقاله نویس آمریکایی بود.اوکانر در جورجیا به دنیا آمد و تنها فرزند خانواده بود. او پس از پشت سر گذاشتن دوران مدرسه وارد کالج دولتی زنان جورجیا شد و در سال 1945 در رشته ی علوم اجتماعی از این کالج فارغ التحصیل شد. اوکانر همزمان با تحصیل، داستان های مصور متعددی برای ژورنال دانشگاه خلق کرد. او سپس به نویسندگی رمان روی آورد و در این حوزه به موفقیت رسید.فلانری اوکانر سرانجام در 39 سالگی در بیمارستان بالدوین کانتی چشم از جهان...
نکوداشت های کتاب مجموعه کامل داستان های فلانری اوکانر
Potent, brutal, and powerful.
تأثیرگذار، بی رحم و قدرتمند.
Library Journal Library Journal

O'Connor's plainspoken, blunt short stories.
داستان های کوتاه صریح و بی پرده ی اوکانر.
New York Review of Books New York Review of Books

Astonishing.
خیره کننده.
Newsweek Newsweek

قسمت هایی از کتاب مجموعه کامل داستان های فلانری اوکانر (لذت متن)
زن! هیچ وقت به درون نگاه می کنی؟ هیچ وقت به درون نگاه می کنی تا ببینی چه نیستی؟ خدا!

خدایا، هیچ وقت اجازه نده فکر کنم فقط وسیله ای برای داستان تو بوده ام، درست مثل این ماشین تحریر که مال من بود.

او و دختر تقریبا هیچ حرفی نداشتند که به هم بزنند. یکی از چیزهایی که او گفت این بود: «هیچ تتویی روی پشتم ندارم.» دختر گفت: «پس روش چی داری؟» پارکر گفت: «لباسم. هاه...» دختر مودبانه گفت: «هاها.»