کاوش هایی حقگویانه درباره ی یک آگاهی کامل از زندگی.
نویسندگان معدودی در آمریکا یا هر جای دیگر توانسته اند با قدرت های خانم پورتر در تمرکز و غنای شاعرانه ی ژرفش برابری کنند.
وقتی داشت دور و اطراف را زیر و رو می کرد، مرگ را در ذهنش تجسم کرد، خیلی غریب و سرد بود. آنقدر زمان زیادی را صرف مهیا کردن خود برای مواجهه با مرگ کرده بود که حتی دیگر نیازی به فکر کردن درباره اش نداشت. بگذار کار خودش را انجام بدهد.
وقتی که شصت سالش بود خیلی احساس پیری و مردن می کرد و به همین دلیل با رازی توی سینه، سفری برای وداع با فرزندانش ترتیب داد: بچه ها، این دیگه آخر راه مادر شماست! غزل خداحافظی را هم نوشت اما ناگهان تبی طولانی گریبان گیرش شد. این هم ترفندی مثل باقی ترفندهایش بود اما این دفعه به خیر گذشت؛ چرا که این بار برای مدتی طولانی فکر مردن از سرش افتاد. حالا دیگر نمی خواست دلواپس باشد. امیدوار بود حالا احساس بهتری داشته باشد.
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
خوب و جالب بود :)
همین یه جمله رو زیر هزار تا کتاب نوشتی