کتاب شکوفه های ارغوان و شراب نیمروز

The Collected Stories
کد کتاب : 2029
مترجم :
فروغ اعتصامی نیا
شابک : 978-600176159-1
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 1964
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

برنده جایزه ملی کتاب آمریکا 1966

برنده جایزه پولیتزر 1966

معرفی کتاب شکوفه های ارغوان و شراب نیمروز اثر کاترین آن پورتر

کتاب شکوفه های ارغوان و شراب نیمروز، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی کاترین آن پورتر است که اولین بار در سال 1964 انتشار یافت. علیرغم موفقیت خارق العاده ی رمان کاترین آن پورتر با نام «کشتی احمق ها»—چه از نظر منتقدین و چه مخاطبین—اعتبار او به عنوان یکی از برجسته ترین نویسندگان آمریکایی، عمدتا به خاطر داستان های کوتاه شگفت انگیز و به یاد ماندنی اش در میان دوستداران ادبیات آمریکا شکل گرفته است. داستان های کتاب شکوفه های ارغوان و شراب نیمروز در مکان ها و شرایط مختلفی همچون زادگاه خودش در تگزاس و کشور مورد علاقه ی او یعنی مکزیک، آلمان نازی قبل از جنگ و جنوب گوتیک روایت می شوند و به موضوعاتی جهانی همچون عشق، خشم، خیانت و بیداری معنوی می پردازند.

کتاب شکوفه های ارغوان و شراب نیمروز

کاترین آن پورتر
کاترین آن پورتر (به انگلیسی: Katherine Anne Porter) نویسنده داستان کوتاه، رمان و مقاله، روزنامه نگار و فعال سیاسی آمریکایی بود.وی در سال ۱۹۳۰ با چاپ اولین کتاب خود مجموعه داستان کوتاه «ارغوان (یهودا) شکوفا» (Flowering Judas) خود را به عنوان نویسنده ای صاحب سبک در داستان کوتاه مطرح کرد. در سال ۱۹۶۶ بخاطر مجموعه داستان های کوتاه خود برنده جایزه پولیتزر و جایزه ملی کتاب شد. تنها رمان او کشتی ابلهان (۱۹۶۲) هم پرفروش ترین کتاب سال ایالات متحده شد.
نکوداشت های کتاب شکوفه های ارغوان و شراب نیمروز
Truthful explorations of a complete consciousness of life.
کاوش هایی حقگویانه درباره ی یک آگاهی کامل از زندگی.
Barnes & Noble

Few writers in America or anywhere else have matched Miss Porter's powers of deep poetic concentration.
نویسندگان معدودی در آمریکا یا هر جای دیگر توانسته اند با قدرت های خانم پورتر در تمرکز و غنای شاعرانه ی ژرفش برابری کنند.
The New Republic

قسمت هایی از کتاب شکوفه های ارغوان و شراب نیمروز (لذت متن)
وقتی داشت دور و اطراف را زیر و رو می کرد، مرگ را در ذهنش تجسم کرد، خیلی غریب و سرد بود. آنقدر زمان زیادی را صرف مهیا کردن خود برای مواجهه با مرگ کرده بود که حتی دیگر نیازی به فکر کردن درباره اش نداشت. بگذار کار خودش را انجام بدهد.

وقتی که شصت سالش بود خیلی احساس پیری و مردن می کرد و به همین دلیل با رازی توی سینه، سفری برای وداع با فرزندانش ترتیب داد: بچه ها، این دیگه آخر راه مادر شماست! غزل خداحافظی را هم نوشت اما ناگهان تبی طولانی گریبان گیرش شد. این هم ترفندی مثل باقی ترفندهایش بود اما این دفعه به خیر گذشت؛ چرا که این بار برای مدتی طولانی فکر مردن از سرش افتاد. حالا دیگر نمی خواست دلواپس باشد. امیدوار بود حالا احساس بهتری داشته باشد.