بیشتر روزها، با دوستان از روی پل چوبی که به پل دک دکوی شرکت نفت معروف بود و با لوله و پلیت و الوارهای چوبی ساخته شده بود و سازه اش را با سیم بوکسل مهار کرده بودند، می گذشتیم و درباره ی کتاب هایی که تازه خوانده بودیم حرف می زدیم. شاپور از گورکی و «دانشکده های من» حرف می زد و من از «ابلوموف» و دنیای ایلیا ایلیچ. و این که همه ی ما دچار نوعی ابلومویسم بودیم که انگار بر ما تحمیل شده بود و خودمان هم سخت در لاکش فرو رفته بودیم.