حتی آونگ هم پیغمبر دروغیست. وقتی نگاهش می کنی، فکر می کنی تنها نقطه ی ثابت در کائنات است؛ اما از سقف کنسرواتوار بازش کن و از یک خانه ی بدنام آویزانش کن، هیچ تاثیری در کارش نمی گذارد. تازه آونگ های دیگری هم هست: یکی در نیویورک است در ساختمال سازمان ملل متحد، یکی در موزه ی علم سان فرانسیسکو، و خدا می داند چند تای دیگر.
آونگ فوکو را هر جا که آویزان کنی از یک نقطه ی بی حرکت شروع می کند به نوسان، در حالی که زمین زیرش می چرخد. هر نقطه ی کائنات یک نقطه ی ثابت است؛ تنها کاری که باید بکنی آویزان کردن آونگ است از آن.
آن وقت بود که آونگ را دیدم. گوی، آویزان از ریسمان بلندی متصل به سقف سرایشگاه با همزمانگی شکوهمندش به عقب و جلو در نوسان بود. می دانستم - اما هر کسی می توانست این را در جادوی آن صدای تنفس آرام احساس کرده باشد - که این دوره ی تناوب را جذر طول ریسمان و عدد پی تعیین می کند، عددی که اگر چه برای عقول دنیوی گنگ است، از رهگذر نوعی گویایی اعلی، محیط و قطر هر دایره ممکنی را به هم پیوند می دهد. زمانی که لازم است تا گوی از این طرف تا آن طرف نوسان کند با نوعی توطئه ی مرموز بین بی زمان ترین سنجه ها معین می شود: واحد بودن نقطه ی تعلیق، ثنویت ابعاد صفحه، ثالث بودن شروع عدد پی، طبیعت مربع و مرموز جذر، و کمال بیرون از شمار خود دایره...