انسان باید در تمام اموری که خوشی و اندوه، و بیم و امیدهای مان در گرو آن است، به تخیل خودش لگام بزند و افسار آن را در دست بگیرد. به مجرد اینکه انسان در تخیلات و اوهام خود تمام موارد خوشبختی ممکن و پیامدهای آن را به تصویر می کشد و به آن رنگ و جلا می بخشد، به همان میزان، واقعیت برایش فاقد لذت می شود. انسان قصرهای آسمانی برای خود پی می ریزد و پس از آن، ناگزیر است به واسطه حدوث نومیدی، تاوان گرانی بابت آن بپردازد. ولی، گذشته از این ها، رنگ و لعاب دادن چه بسا پیامدهای ناگوارتری برای شوربختی های فرضی به دنبال داشته باشد: طبق گفته بالتازار گراسیان، تخیل ممکن است تبدیل به جلاد زشت رویی برای خودمان بشود.
فلسفه ی شوپنهاور با نامگذاری و پرداختن به نیرویی بنیادین در همه ی انسان ها آغاز می شود؛ نیرویی که به عقیده ی او، قدرتمندتر از همه ی نیروهای دیگر است
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
عالی هست. واقعیته خوشبختی رو شرح داده
چرا چند صفحه از کتاب و نمیزارین که هم خواننده مطمئنتر سفارش بده و هم از ترجمه و فونت رضایت پیدا کنه؟
خوشبختی به معنای واقعی و اصیل رو باید با این کتاب شناخت...