مامان هم خوب هستند. این را من گفتم، وقتی مصطفی پرسید راستی از مادرت چه خبر؟ چه حافظه ی لعنتی و مزخرفی دارم من. ناگهان چیزهایی بی ربط به یادم می آید؛ همه هم تلخ و آزاردهنده. سر چهار راه قصر، اول قدوسی، پیرمرد زشت قدبلندی با صورت استخوانی و دماغ بزرگ تکیه داده بود و...