کتاب قصه آشنا

Ghesse-ye Ashna
کد کتاب : 19798
شابک : 978-9641651093
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 108
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1990
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب قصه آشنا اثر احمد محمود

"قصه آشنا" کتابی است از نویسنده ی شناخته شده ی معاصر، "احمد محمود"، که داستانی به همین نام در کنار سه داستان دیگر در بردارد. باقی داستان های مجموعه ی پیش رو عبارت اند از "جستجو"، "عصای پیری"، " ستون شکسته"، "سایه" و "خرکش" که هر کدام داستانی زیبا و با روایتی گرم و صمیمی را به مخاطب عرضه می کنند.
از ویژگی های قلم "احمد محمود" این است که حرف ها و روایت زندگی شخصیت های داستان هایش، بسیار ملموس و آشنا به نظر می رسد و این مساله در مجموعه ای که اتفاقا عنوان آن، "قصه آشنا" است، بیش از پیش به چشم می خورد. شخصیت های "قصه آشنا" آن قدر نزدیک و باورپذیرند که مخاطب بدون نیاز با وفق دادن خود با شرایط یک داستان جدید، خیلی راحت با آن ها ارتباط برقرار کرده و دنیای صمیمی و آشنای داستان ها غرق می شود.
هر کدام از قصه ها داستان جالب و منحصر به فرد خود را دارند و در قصه ی اول که همان "قصه ی آشنا" است، دوستانی از دوران دبیرستان قرار است یک دورهمی بگیرند. قصه ی "جستجو"، داستان نارنجکی است که در یک باغچه پیدا و منفجر می شود و "عصای پیری" داستان آشنای پیرزنی است که با مرگ همسرش، فرزندان او چندان تمایلی به نگهداری از وی ندارند. "ستون شکسته" مردی است خسته از جنگ که به خانه برگشته و "سایه" قصه ی جابجایی در زمان کشف حجاب است. آخرین داستان این مجموعه "خرکش" نام داشته و قصه ی پسری است که در حال مستی، خرها را می کشد و به همین دلیل به این نام معروف است.

کتاب قصه آشنا

احمد محمود
احمد محمود در ۴ دی ۱۳۱۰ در شهر اهواز از پدر و مادری دزفولی الاصل به دنیا آمد و شاید به همین دلیل بیشتر خود را دزفولی می‌دانست. در برخی از آثارش چون همسایه‌ها و مدار صفر درجه واژه‌ها و جملاتی به گویش دزفولی به چشم می‌خورد و نیز شخصیت «نعمت» در داستان «غریبه‌ها و پسرک بومی» از کتابی به همین نام نیز از یکی از اهالی دزفول به نام نعمت علائی گرفته شده‌که حول‌وحوش سال ۱۳۲۳ در دزفول به دست افراد ناشناسی ترور می‌شود. پدر احمد محمود در سال...
قسمت هایی از کتاب قصه آشنا (لذت متن)
قد قد مرغ خانه را پر کرد . صدای پدر بلندش :ئی تخم مرغو ببند به گردنش از خونه بندازش بیرون ، انگار تخم طلا کرده ! می لرزید و فریاد می زد که ولد چموش آن دنیا جواب خدا را چه می دی ؟ تو دلم می گفتم تا روز قیامت خیلی وقت هست بابا ! تا آن وقت - العیاذ بالله - فراموش می شه کی نماز خوانده کی نماز نخوانده .