کتاب دیدار

Didar
کد کتاب : 37945
شابک : 978-9645643279
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 285
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1990
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب دیدار اثر احمد محمود

کتاب "دیدار" مجموعه ای از سه داستان کوتاه به قلم "احمد محمود"، نویسنده ی برجسته ی ادبیات معاصر است که یک داستان به همین نام و دو داستان دیگر با نام های "کجا میروی ننه امرو؟" و "بازگشت" را شامل می شود. "احمد محمود" در زمره ی نویسندگانی است که عناصر بومی را در داستان های خود به شدت مورد توجه قرار داده اند و اگر به دنبال خواندن داستان هایی مملو از المان های خاطره انگیز هستید، قلم "احمد محمود" و کتاب "دیدار"، انتخاب مناسبی برای شما خواهد بود. وی به نسلی از نویسندگان تعلق دارد که بیشتر از ادبیات، به مردم و جامعه توجه نشان می دادند و گرایش آن ها به این موارد، در قصه هایشان بسیار ملموس است. زبان نگارش "احمد محمود" از سادگی و صمیمیتی دلنشین برخوردار است و در عین حال، پرداخت های اجتماعی و تعلق خاطر او به مردم، گاه نوشته هایش را به سمت جدیتی شعاری می برد.
مجموعه ی سه داستان کوتاه "دیدار"، "کجا میروی ننه امرو؟" و "بازگشت" در یک نکته با هم اشتراک دارند و آن هم فرم و ساختار قصه است. هر سه داستان از امتیاز داشتن کاراکترهای خوب برخوردارند و "احمد محمود"، شخصیت های هر سه قصه را با مهارت تمام پروریده است. شخصیت های مجموعه ی "دیدار"، خاکستری رنگ خورده اند و به همین سبب مخاطب می تواند با بخش های مختلف هویتی و شخصیتی آنان همذات پنداری کند. به عبارتی داستان زندگی این شخصیت ها چنان مخاطب را جذب خود خواهد کرد که می توان گفت هم شخصیت و هم خود داستان ها، اگر نگوییم برای همیشه اما تا مدت زمانی طولانی در ذهن خواننده باقی خواهند ماند.

کتاب دیدار

احمد محمود
احمد محمود در ۴ دی ۱۳۱۰ در شهر اهواز از پدر و مادری دزفولی الاصل به دنیا آمد و شاید به همین دلیل بیشتر خود را دزفولی می‌دانست. در برخی از آثارش چون همسایه‌ها و مدار صفر درجه واژه‌ها و جملاتی به گویش دزفولی به چشم می‌خورد و نیز شخصیت «نعمت» در داستان «غریبه‌ها و پسرک بومی» از کتابی به همین نام نیز از یکی از اهالی دزفول به نام نعمت علائی گرفته شده‌که حول‌وحوش سال ۱۳۲۳ در دزفول به دست افراد ناشناسی ترور می‌شود. پدر احمد محمود در سال...
قسمت هایی از کتاب دیدار (لذت متن)
از اتوبوس پیاده می شود، فلکه ساعت است، هیچکس نیست. پیش رویش خیابان، خالی خالی است. شرجی است، زمین خیس است «پل نادری؟» چیزی جز ردیف چراغها- که انگار انتها ندارد- نمی بیند. بوی آشنا - بوی شب کارون را حس می کند. همه چیز ساکت است، اتوموبیلی پرشتاب می گذرد و یک لحظه، خلوت خیابان را آشفته می کند «پل سفید کو؟» طاقهای بلند پل سفید را نمیبیند «نه! همه چی عوض شده!» بقچه را دست به دست می کند و کنار جدول، تو درازای خیابان راه می افتد. دور می شود، دورتر. حالا، زیر نور جیوه ای چراغهای حاشیه خیابان، مثل یک لکه سیاه، لرزش نامحسوسی دارد. چند لحظه بعد، جنبش سایه آرام می گیرد - ایستاده است؟ تردید دارد؟ راه را گم کرده است؟ «هووف!- دده، کجایی؟ کجا؟»