کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم

The Terrible Privacy of Maxwell Sim
کد کتاب : 21029
مترجم :
شابک : 978-6003674370
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 368
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

«جاناتان کو» از نویسندگان پرفروش در ادبیات انگلیس

معرفی کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم اثر جاناتان کو

کتاب «تنهایی هولناک مکسول سیم» رمانی نوشته «جاناتان کو» است که اولین بار در سال 2010 منتشر شد. «مسکول سیم» هفتاد دوست در فیسبوک دارد اما وقتی همسر و دخترش او را ترک می کنند، هیچکس نیست که کمکی به او بکند. پس از این که سفری به استرالیا برای دیدن پدرش به جایی نمی رسد، «ترور»، یکی از دوستان حقیقی «مکس»، کاری غیرمعمول را به او پیشنهاد می کند. «مکس» راهی سفری پر پیچ و خم می شود که به او فرصت می دهد با همسر سابقش دیدار کند، به آپارتمان پدرش که مدت ها خالی بوده سر بزند، و به دیدن والدین دوستان دوران کودکی اش برود. او همچنین به صدایی که از دستگاه GPS پخش می شود، علاقه پیدا می کند و نامش را «اما» می گذارد. «مکس» به درکی جدید از واقعیت های ازدواجش می رسد، اما فقط وقتی که هویتی جعلی را به وجود می آورد تا به صورت آنلاین با همسر سابقش دوست شود.

کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم

جاناتان کو
جاناتان کو، زاده ی 19 آگوست 1961، نویسنده ای انگلیسی است. کو در ورسسترشایر به دنیا آمد. او در مدرسه ی کینگ ادوارد و ترینیتی کالج تحصیل کرد و پس از مدتی، به تدریس در دانشگاه وارویک روی آورد و در همین دانشگاه، در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری در رشته ی ادبیات انگلیسی تحصیل نمود. کو اولین رمان خود را در سال 1987 به چاپ رساند.
نکوداشت های کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم
A significant building block in Coe’s adventurous and distinctive oeuvre.
بخشی مهم از مجموعه آثار ماجراجویانه و متمایز «کو».
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A compelling, poignant read.
داستانی مهیج و گزنده.
Entertainment Weekly Entertainment Weekly

A smart satire of materialism and modern life.
هجوی هوشمندانه درباره ماتریالیسم و زندگی مدرن.
Los Angeles Times Los Angeles Times

قسمت هایی از کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم (لذت متن)
هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم در آستانه چهل و هشت سالگی، اینقدر تنها باشم. اما حالا که در این وضع بودم و «کرولاین» هم قرار نبود برگردد، چاره ای نداشتم جز این که با این واقعیت رو به رو شوم.

برای این که آخر عمر به پیرمردی تنها و بدبخت تبدیل نشوم، باید هرچه زودتر برای خودم کسی را پیدا می کردم. مشکل اینجا بود که زن های جوان (مثلا «پاپی») به من نگاه هم نمی کردند و زن های مسن تر هم به نظرم اصلا جذاب نمی آمدند.

انسان ها تا توانسته اند، راه های مختلفی اختراع کرده اند برای آن که آدم ها با یکدیگر حرف نزنند. و من هم از آخرین تکنولوژی های اختراع شده، نهایت استفاده را می کردم. به جای این که تلفنی با کسی صحبت کنم، پیام می فرستادم و به جای این که دوستانم را ببینم، در صفحه فیسبوکم، مطالب و عکس های پر از شور و شوق و زندگی می گذاشتم تا به همه بگویم چه زندگی پرمشغله و شادی دارم.