ما در روزگاری زندگی می کنیم که در آن زمانه ای رو به مرگ است و زمانهای دیگر هنوز زاده نشده است. در نگاه و برانداز خود، نمی توان با مشاهده تغییرات بنیادین در اصول اخلاقی جنسی، سبک های ازدواج، ساختارهای خانواده، دین و آیین، تکنولوژی و فن آوری و تقریبا تمامی جوانب زندگی مدرن و امروزی تردیدی به خود راه داد. و در پس همه اینها، تهدید بمب هسته ای، که اگرچه فروکش کرده و از ما دور شده است؛ اما هرگز ناپدید نمی شود. زندگی کردن توأم با حساسیت در این روزگار بلاتکلیفی، درواقع نیازمند شجاعت است و آن را می طلبد.
یک انتخاب پیش روی ما است. آیا همین که لرزه افتادن بر بنیان ها و شالوده های زندگی خویش را احساس کردیم بایستی گوشه نشین اضطراب و وحشت شویم و در آنها پهلو بگیریم؟ آیا به خاطر ترس از کف دادن کنگره های آشنا باید زمین گیر شویم و ناتوانی مان را با بی تفاوتی لاپوشانی کنیم؟ اگر چنین کنیم شانس خود را برای شرکت در شکل دادن و ساختن آینده را واگذار خواهیم کرد. ما ویژگی شناساننده و تمایز بخش انسان - یعنی تأثیر پذیرفتن تکامل اش از آگاهی خویش را قربانی و تباه خواهیم ساخت. آنگاه کورکورانه تسلیم نیروی ویرانگر تاریخ شده ایم و شانس مان برای اینکه در آینده به جامعه ای عادلانه تر و انسانی تر دست یابیم بربادرفته است.
یا اینکه شجاعت را پدیده ای ضروری و بایسته برای صیانت از حساسیت، آگاهی و مسئولیت مان در رویارویی با تغییرات اساسی و بنیادین بدانیم؟ آیا آگاهانه شرکت خواهیم جست در ساختن جامعه ای نو - حال هر اندازه هم که کم و کوچک باشد؟ من امیدوارم که انتخاب ما مورد اخیر باشد، چرا که بر مبنای آن در این کتاب سخن خواهم گفت.