او میل داشت روی یکی از صندلی های راحتی نارنجی بنشیند و در حال خوردن سالاد سزار کلم پیچ، به امواج آب های نیلگون دریا خیره شود. اما گروهی از توریست های پرسر و صدا، تراس را به طور کامل اشغال کرده بودند و به نظر عجله ای برای ترک آنجا نداشتند.
«بتینا» با نگاهی غضب آلود به توریست هایی که از صرف ناهار زیر آفتاب لذت وافری می بردند، خیره شد. به نظرش آن ها بی کلاس بودند. زن هایی آفتاب سوخته، با پوست های آویزان و پر از چروک، و هیچ یک از آن ها به طور مناسبی پوستش را نکشیده بود یا عمل تزریق بوتاکس را به درستی انجام نداده بود.
او دوست داشت سر میزشان برود و کارت ویزیت متخصص پوستش را به تک تک آن ها بدهد. آقایان حتی بدتر از خانم ها بودند! همگی پیراهن و شلوارک چروک و کهنه بر تن داشتند، و کلاه های حصیری ارزانی را که در فروشگاه های حراجی خیابان «دانمور» یافت می شد، به سر گذاشته بودند. چرا این ها باید به اینجا بیایند؟