به رویا می گویم: «بگذار تمام پل ها را خراب کنیم. چه قدر می خواهی به این کارت ادامه دهی؟» می گوید: «خودت چه قدر می خواهی ادامه دهی؟» می گویم: «تا هر وقت تو ادامه دهی. ولی جان هر کس که دوستش داری دیگر تمامش کن.» می گوید: «من پل را بیشتر از همه چیز دوست دارم. فقط پل را. البته بعد از تو.»
آن گوشه دنج سمت چپ یه سری داستان کوتاهه. موقعیت و لوکیشن داستانها توی شهر اهواز اتفاق میفته ولی قابل درکه و چیز مبهمی وجود نداره. البته همه داستانهاش به قشنگی هم نبود و به نظرم داستان اول و دومش ینی "آن گوشه دنج سمت چپ" و "مقبره" قشنگتر بود. به نظرم کتابش سناریو مناسب برای فیلم کوتاهه اقتباس آزاد. و البته پایان باز. انگار که دوربین برداشتی و میری فریمهای جداگونه از زندگی آدما رو میبینی. فقط یک فریم در حد چند ثانیه. در کل خوندنش رو توصیه میکنم ولی نیاز به حواس جمع داره مطالعهش.