آن جا، بسته به خلق و خوی ابیگیل، برایش یا مثل یک واحه بود، یا مقبره ای بدون منفذ و روزن. از وقتی که ماریبل، خدمتکارش و آسکر مرده بودند، ابیگیل کمی بی قرار شده بود. حال روزهای پیاپی در سکوت مطلق می گذشت، ایتن تاب می خورد و با دست راستش گوش چپش را می گرفت، ابیگیل هم مشغول مطالعه می شد. آن اواخر اکثر رمان های هنری جیمز را دوباره خوانده بود، و حال با مطالعه چند رمان سبک و ساده و پراحساس از نویسندگان زن معاصر، ادبیات ارزشمند را کنار گذاشته بود تا به ذهن و فکرش استراحت بدهد.
هر وقت کتاب هایش ته می کشید، با استفاده از اینترنت چند کتاب دیگر از سایت آمازون سفارش می داد. با وجود اینترنت که ابیگیل به کمک آن نه تنها کتاب، بلکه خواروبار و لباس و تقریبا هر چیز دیگری که مورد نیاز خودش و ایتن بود سفارش می داد، دیگر واقعا دلیلی برای خروج از آپارتمان نداشت.
اکثر جمعه شب ها ایتن را به مراسم مذهبی می برد، اما صبح های یکشنبه دیگر به خود زحمت نمی داد، و هفته ای یکی دو بار هم او را به پارک می برد تا کمی هوای آزاد بخورد. جز این گشت و گذارها و دیدارهای گاه و بی گاه با مکسین یا خواهر بزرگ ترش، راشل، که در لانگ آیلند زندگی می کرد، ابیگیل روزهایش را با ایتن در آپارتمان و تنهای تنها می گذراند، البته جز دختری که دوشنبه ها برای گردگیری و خرده کاری می آمد، و البته مردی جوان با صدای ملایم به اسم مارکوس که یک روز در میان برای استحمام ایتن و فیزیک درمانی او می آمد و حکم پرستارش را داشت.