رمانی زیبا و تأثیرگذار.
با روایتی قدرتمند.
تکان دهنده.
می شد فهمید توی این اتاق کسی زندگی می کند، دورتادور آن پر از اسباب بازی بود، حداقل سی تا حیوان پشمالوی عروسکی مثل توده ای بالشت روی تخت دیده می شد، روی یکی از قفسه های کشودار سه تا ظرف بزرگ پر از اسمارتیزهای قرمز و زرد و سبز زیر آفتاب آکاپولکو می درخشیدند. تخت پسرک را به شکل یک نهنگ ساخته بودند.
او به من گفت که به تو بگویم که عشق، یک احساس نیست. یک جور ازخودگذشتگی است.
مادر گفت که هیچ وقت برای عشق، سلامتی یا پول دعا نکن. اگر خدا بفهمد که واقعا چه می خواهی، آن را به تو نخواهد داد.
مادر پیغام فرستاد عشق یک احساس نیست، یک فداکاریه…
منظور جنیفر کلمنت از مادر میگفت برای پول عشق و سلامتی دعا نکن خدا بفهمن نمیدهد چیه
اگه بخوام راستش رو بگم من اصلا از خوندن این کتاب لذت نبردهام و دوستش نداشتم. این کتاب مثل تیکهی گمشدهای از یک پازل ناشناختهست. شروع داستان جالب ولی پایانش انگار سرهم بندی شده بود. کتاب هدفی رو دنبال نمیکرد و نتیجهی خاصی نداشت. درسی به خواننده نمیداد و صرفا مثل یک نمایش بیهدف برای نشون دادن بیپردهی سختی هایی بود که مردم اونجا کشیدهان. حتی عاشقانهی داستان هم افتضاح بود و خلاصه من به شخصه خوندن این کتابو به هیچکس توصیه نمیکنم 🤝
با وجود این که موضوعش تلخ بود اما داستان پردازی بسیار خوبی داشت و لذت بردم .
داستان این کتاب یک کمدی سیاه است; به مرور زمان و لایه به لایه با زندگی شخصیتها آشنا میشوی و متوجه ارتباط آنها خواهی شد. داستان سیر خطی جذابی دارد و تو را ترقیب خواهد کرد کتاب را کامل بخوانی. جاهایی هم به شدت غافلگیر میشوی و جاهایی میگویی کاش کاری از دستت برمی آمد... پیشنهاد میکنم بخوانید و با زندگیهای مختلف آشنا شوید.
تازه شروع به خواندنش کردم جذاب بنطر میاد