کتاب دزد پادگان

The Barracks Thief
کد کتاب : 15507
مترجم :
شابک : 978-6226401913
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 170
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1986
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

برنده جایزه پن/فاکنر برای داستان سال 1985

معرفی کتاب دزد پادگان اثر توبیاس وولف

کتاب «دزد پادگان» رمانی نوشته «توبیاس وولف» است که نخستین بار در سال 1986 انتشار یافت. داستان به سه مرد جوانی می پردازد که در دوران جنگ ویتنام، در ارتش ثبت نام می کنند: «فیلیپ»، «هابرد»، و «لوییس». یکی از این سه سرباز، سارقی است که کیف پول سربازان را در پادگان می دزدد. کتاب اما یک داستان معمایی مرسوم نیست، چرا که هویت سارق در اواسط روایت مشخص می شود. داستان اصلی درباره سرقت ها نیست، بلکه بیشتر به این موضوع می پردازد که چگونه این سه کاراکتر شکننده در جهانی که انگار نمی خواهد روی خوشی به آن ها نشان بدهد، به دنبال عشق و آرامش هستند. این نیاز به عشق و آرامش، زندگی هر کدام از آن ها را به شیوه ای گوناگون تحت تأثیر قرار می دهد. کتاب «دزد پادگان» درباره دوستانی است که با هم غریبه هستند، مردانی که تقلا می کنند تا خانواده ای همیشگی داشته باشند.

کتاب دزد پادگان

توبیاس وولف
توبیاس وولف سال ۱۹۴۵ در آلاباما به دنیا آمد. اما در واشینگتن بزرگ شد. او مدتی در پالو آلتو، کالیفرنیا در کالیفرنیا به تدریس برنامه‌های داستان‌نویسی و ادبیات پرداخت.وولف به خاطر مجموعه‌های داستان کوتاه شهرت زیادی دارد. او در کنار ریموند کارور، ریچارد فورد، آن بیتی و دیگر نویسندگان مینی‌مالیست از پیشتازان داستان کوتاه امروز آمریکاست.او سه بار برنده جایزه اُ- هنری شده و به خاطر مجموعه داستان‌های کوتاه، رمان‌ها و خاطراتش مورد تقدیر قرار گرفته‌است.وولف در مجامع ا...
نکوداشت های کتاب دزد پادگان
It forces us to participate in lives that we might otherwise condemn, and to recognize the kinship of those lives to our own.
این اثر ما را وادار می کند در زندگی هایی حضور یابیم که در شرایط معمول آن ها را نکوهش می کنیم، و ارتباط و نزدیکی این زندگی ها با زندگی خودمان را درک کنیم.
Barnes & Noble

An excellent narrative.
روایتی عالی.
Between the Covers

An Early Example of Wolff's Mastery.
نمونه ای اولیه از چیره دستی «وولف».
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب دزد پادگان (لذت متن)
تا مدتی روزها می شد که کسی جز موقع دستور دادن با من حرف نمی زد. چون تازه وارد بودیم و درجه مان از همه پایین تر بود، نگهبانی در روز چهارم ژوئیه به ما محول شده بود، آن هم وقتی باقی افراد در ساحل و کافه ها که دستگاه تهویه هوا هم داشتند، پخش و پلا می شدند.

صبح، بعد از شکستن بینی «هابارد»، سرگروهبان دستور داد به خط شویم. جلوی صف آنقدر قدم زد که سکوت، آزاردهنده شد؛ اما باز به کارش ادامه داد. گونه هایش گل انداخته بود، مثل این که سرخاب زده باشد. زخمش به سرخی می زد.

بالاخره سرگروهبان به حرف آمد و با صدایی که به نجوا می ماند، شروع کرد به حرف زدن. کاملا آهسته حرف می زد، اما می توانستم تک تک کلماتش را بشنوم، طوری که انگار فقط با من حرف می زند. گفت که دزد پادگان از پست ترین موجودات هم پست تر است. دزد پادگان به همنوعانش پشت کرده و از این دست حرف ها.