تشویش آور و گیرا.
یک رمان کوتاه زیبا و اسرارآمیز با چندین معنا.
با تخیلی که به شکل حیرت انگیزی ابزورد است.
آن ها همگی کجا می روند؟ برای چه؟ آیا ریتم چرخ ها را نمی شنوند یا دشت های عریان بیرون از پنجره ها را نمی بینند؟
آن ها هر چیزی را که می توان درباره این زندگی دانست، می دانند، اما همچنان به حرکت در راهروها ادامه می دهند، از دستشویی به واگن خودشان، از لابی به رستوران، و به تدریج امروز را به دیروزی دیگر تبدیل می کنند.
و فکر می کنند خدایی وجود دارد که آن ها را به خاطر انجام این کارها، تشویق یا تنبیه خواهد کرد.
برایم پیشبرد نگارشش نو بود.