کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد ، رمانی است که توسط رمان نویس کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات گابریل گارسیا مارکز نوشته شده است. این رمان کوتاه داستان انتظار افراد برای ایجاد تغییری نومیدانه در زندگی آن هاست. گارسیا مارکز آن را بهترین کتاب خود دانست و گفت که او باید کتاب صد سال تنهایی را بنویسد تا مردم کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد را بخوانند.
این رمان که بین سالهای 1956 تا 1957 در حالی که در هتلی در پاریس اقامت داشت نوشته شده و برای اولین بار در سال 1961 منتشر شده است . داستان این کتاب راوی زندگی یک سرهنگ فقیر و بازنشسته ، یک جانباز جنگ هزار روزه است. او که هنوز هم امیدوار است که پانزده سال زودتر بازنشستگی ای را که به او وعده داده شده بود ، دریافت کند. سرهنگ به همراه همسرش که مبتلا به آسم است در یک روستای کوچک تحت قانون نظامی زندگی می کند. سرهنگ آماده می شود تا به مراسم تشییع جنازه یک موسیقیدان برود که مرگ وی قابل توجه است زیرا وی اولین کسی بود که در سال های اخیر به دلایل طبیعی درگذشته است. این رمان در دوره ای در کلمبیا تنظیم شده است که قانون نظامی و سانسور حاکم است.
برخلاف بسیاری از آثار دیگر گارسیا مارکز ، این رمان بیشتر در ژانر رئالیسم جادویی قرار نمی گیرد ، زیرا تنها یک واقعه جادویی را شامل می شود.شخصیت های اصلی این رمان نامگذاری نشده اند و این بر احساس ناچیز شمردن فردی که در کلمبیا زندگی می کند می افزاید. سرهنگ و همسرش که پسرش را در سرکوب سیاسی از دست داده اند با فقر و بی ثباتی مالی دست و پنجه نرم می کنند. فساد مقامات محلی و ملی مشهود است و این موضوعی است که گارسیا مارکز با استفاده از اشاراتی به سانسور و تأثیر دولت بر جامعه ، در طول رمان به بررسی آن می پردازد.
فردای آن روز زمانی که قبل از رفتن برای عبادت جمع در حال قدم زدن در روی ایوان بود صدای کسی را شنید که برای بار نخست داشت درباره پرنده های مرده حرف می زد او در حال اندیشیدن به مراسم عبادی شیطان و گناهانی که ممکن است از طریق حس بویایی به عمل بیایند بود که شنید یک نفر می گوید بویی که دیشب هوا را انباشته بود ناشی از جمع شدن لاشه پرنده های مرده در طول هفته بود. در نتیجه ذهن در هم و بر هم وی اقدامات احتیاطی انجیلی بوهای شیطانی و پرنده های مرده شکل گرفند تا آن حد که در روز یکشنبه مجبور شد یک متن طویل درباره امورات خبر و دادن احسان و صدقه نوشت که خودش هم چندان از آن سر درنیاورد در نتیجه رابطه میان شیطان و حواس پنجگانه آدمی را از ذهنش خارج کرد.
در همان شب، به اتفاق هم در یک نمایش روباز شرکت کرده بودند که علی رغم بارش باران، قطع نشده بود. سرهنگ به اتفاق همسرش و پسرشان آگوستین که در آن زمان هشت ساله بود، در زیر چتر بزرگ، نمایش را تا آخر به تماشا نشستند. به هرحال دیگر از پسرشان آگوستین خبری نبود؛ او مرده بود و حتی بیدها آستر ساتن داخل تابوت اش را نیز خورده بودند. سرهنگ یکی از عبارات قدیمی اش را به کار برد: «حالا ببین از آن چتر دلقک سیرک مانندمان، چه باقی مانده است.» چتر را باز کرد، و شبکه ای از میله های نازک فلزی بالای سرش گشوده شد: «حالا تنها به درد شمردن ستاره ها می خورد.» و به دنبال این اظهارنظر لبخندی زد. زن حتی به خودش زحمت نگاه کردن را نداد، و زمزمه کنان گفت: «همه چیز به همین صورت درآمده است؛ ما داریم زنده زنده می پوسیم.» چشمان اش را بست تا مجددا حواس خود را روی مرد متوفی متمرکز کند.
بیش از هر ژانر و سبک دیگر، این «رئالیسم جادویی» بود که دوران شکوفایی «ادبیات آمریکای لاتین» را در قرن بیستم تعریف کرد
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
مارکز در داستانش به مخاطبین خود نشان می دهد که هر چیزی می تواند ممکن باشد
می توان درباره ی رمان صد سال تنهایی گفت که این اثر چیزی حیاتی را در مورد تجربه ی تاریخی صدها میلیون نفر در خود دارد که فقط به آمریکای لاتین خلاصه نمی شود
بذرهای رمان های گارسیا مارکز، پدرِ رئالیسم جادویی، در جوانی اش کاشته شده اند.
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید
واسه همین من از مترجمان ،،مثال معروف،، کتاب نمیخرم. 😬😡 یکی سروش حبیبی یکی کاوه میرعباسی و یکی دیگه هم که فرت و فرت ترجمه میکنه و نگاه نمیکنه که چی نوشته پیمان خاکسار.
درباره خاکسار باهاتون موافقم اما حبیبی و میرعباسی عشقن
بخونید لذت ببرید از این کتاب... مارکز میگه من باید صد سال تنهایی رو مینوشتم تا مردم این اثر ( کسی نیست...) رو بخونن. خیلی دوست داشتم و فقط با ترجمه کاوه میرعباسی بخونید. همین...😊
کتاب جذاب، کوتاه و پر کشش بود. ولی من درکش نکردم در نهایت!
کتاب خوبیه اما از آقای میرعباسی انتظار نداشتم سرخ پوست را هندی ترجمه کند؟
"خورش دل ضعفه" چی بود؟
معنی ضرب المثل -> خورشت دل ضعفه کنایه از نبودن غذا، غذای بی نوای فقیر.
واقعا اینقدر احمقه؟
روایتی حسرت بار از آرمانهای رو به زوال یک نسل؛مردمانی خو کرده به عادات و در انتظار سرنوشتی که نومیدانه دل به آن بسته اند
جهنمی پر از دو راهیها , دو دلیها , ایمانی که متزلزل میشود و انتظار و انتظار و انتظار... کار زیبایی بود.