کلنگ وارونه روی زمین مانده بود دستان در هوا تکان مختصری می خورد. پلک هایش را به زور باز نگه داشته بود چشم هایش را مالید. دید گردوغبار دارد با خودش یک لشکر آدم می آورد به این سمت آدم هایی که دورهم و دور خودشان می چرخیدند و تندتر از حد معمول حرکت می کردند، وارد بلوار شدند دید در آهنی و بزرگ مجتمع هنوز باز است نگاهی به پشت سر انداخت سایه ای در تند باد شکل آدم به خود گرفت. دسته ای کلنگ را در هوا قاپید...