امیررضا: به! به! چه ویلای خوشگل مشگل و لاکچری ای دارین! برسام: [با کنایه] متعلق به خودتونه! [ناهیـده لباس هایـش را روی کاناپه می گـذارد. امیررضا کلیـد بـرق را می زند؛ اما لامپ روشـن نمی شـود.] ناهیده: کنتور قطعه، کنتور رو باید بزنید. امیررضا: ئه! کنتور کجاست؟ برسام: لطف کنین، پشت باغ. امیررضا: آها! پس من برم کنتور رو بزنم. نازلی: شما چرا؟ برسام خودش میره. ناهیده: فلکه آب هم همونجاست، اونم باز کنید بیزحمت.