یک ضرب المثل شیمیایی هست که می فرماید: « اگه بخشی از محلول نباشی، بخشی از رسوبی». وقتی یک حبه قند در چای حل می شود، شیرینی اش را به همه ی نقاط آن می رساند و چای را از آنچه هست بهتر می کند. ملکول های قند از قفس کوچکشان بیرون می آیند و سرخوشانه در تمنای تماشای جهان حرکت می کنند و حل می شوند. هیچ ملکول قندی تا به حال نترسیده که سرنوشتش پس از حل شدن به کجا خواهد انجامید. یا نپرسیده که اصلا چرا باید حل شوم. حل می شود، نوشیده می شود و در رگ و پی و عصب و عضله مان، سلول به سلول مان می چرخد و امیدوار است که یک شب سر از بوسه ای شیرین دربیاورد. ملکول هایی که از حل شدن، از رفتن با جریان ناگزیر هستی، می هراسند اما به کجا خواهند رفت؟