1. خانه
  2. /
  3. کتاب دوزخ تنهایی

کتاب دوزخ تنهایی

پیشنهاد ویژه
3.3 از 1 رأی

کتاب دوزخ تنهایی

Doozakh Tanhaee
انتشارات: مهر و دل
٪20
30000
24000
درباره افروز جهاندیده
درباره افروز جهاندیده
اینجانب «افروز جهاندیده» به روایت شناسنامه‌ای «گل‌افروز جهاندیده» هستم. لقب نویسنده را تقریبا از سال 1390 با خودم یدک می‌کشم! از این‌ور و اون‌ور کنار اسمم می‌چسبانند. وقتی شروع کردم، مثل هر نوقلمی در جشنواره‌های داستانی شرکت می‌کردم، سال اول تقریباً هیچ‌کدام را از دست نمی‌دادم. چندین جایزه ادبی، مقام، لوح و از این‌جور چیزها، نصیبم شده است که گذاشته‌ام کنار کوزه، برای تکمیل شدن دکور! اولین کتابم مجموعه داستانی است به نام «زنی که صدای انقباض موهایش را می‌شنید» سال1397 با نشر «دوات معاصر» متولد شد. خیلی بچه‌ی خوبی است؛ سربه‌راه و خجالتی! برای خودش همین گوشه‌کنارها، حیات دارد و هر کسی می‌خواندش از اخلاق و منش و هویت خوبش به‌به و چه‌چه سر می‌دهد. دومین مجموعه داستانم به نام «گِنا( گروه نجات از انسانیت» داستانک‌های طنزی است که پیش از این در نشریات طنز کشوری منتشر شده است. کتاب نیش و کنایه‌دار و زبان‌درازی است که یا می‌خنداند و حال‌تان را خوب می‌کند، یا به فکر فرو می‌روید و اوقات‌تان، زهرمار می‌شود. از این دو حالت خارج نیست. این بچه را نشر «آرنا» سال 1400 چاپ کرده است. سومین کتابم، مجموعه داستان «دوزخ تنهایی» است. کتابی خوش‌فرم و شیک و لاغر که چند داستان خوب و رخ‌نواز دارد. حضرت ارشاد عزیز دو داستان از این مجموعه را سوا کرد و نگذاشت روی کاغذ متولد شوند. «دوزخ تنهایی» را نشر محترم «مهرودل» در سال 1400 منتشر کرده است. چهارمین کتابم، قرار است یک رمان باشد که نشر «مهری» در لندن چاپ کند. اسم این رمان «سهیل‌ا» است.
قسمت هایی از کتاب دوزخ تنهایی

پدرم بالای سرم ایستاده و لبخند می زند. گونه های سرخابی است. حتما باز چیزی خورده. مادرم، کنارش، دست ها را در هم قفل کرده است. فقط نگاه می کند؛ سرد و بی حالت. خواهرم زیباتر از همیشه است. نه جای سوختگی دارد، نه دندان هایش را روی هم می فشارد. لبخندش با چال های کوچک روی گونه اش کفرم را بالا می آورد. بلند می شوم. لباسم را می تکانم تا خاک مردگان را پاک کنم. روبه رویشان مثل همیشه قوی و مصمم می ایستم. سایه ام را قبرها، پس می دهند. پدر، بازوهایش را باز می کند و به طرفم می آید. می خواهم خودم را زودتر به او برسانم. اما... پشت سرم دیدم که هر سه شان از من رد شده اند. روی قبرها پا می گذارند و می روند. تا اینکه با لباس های رنگی شان، همرنگ سیاه پوشانی که درهم می لولیدند می شوند. صدای لااله الاالله در باد، سنگین سنگین، کش می آید. از تنهایی مورمورم می شود..

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب دوزخ تنهایی" ثبت می‌کند